‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

یسنا هات ۳۱

۶- آشکارا سخن از رسم رهائی انسان است

و این غزلنامه از تو باد

                  ای دستی که بیرق راستین را علم میکنی

آشکارا سخن از نوترین نماز انسان است

که از بامدادان تا به همیشهً نوزادانش

                             سر در سرود صلح و تلاش و سعادت است

اما نه از برای آنان که بر دروغ از ستاره بر گذرند.

با جمع جبههَ جانانم

                           که عزت اتحادشان

                                          حضور بهار و برکت و بیداری ست

برگرفته از کتاب ( از زبان داریوش )

(( به خواست اهورامزدا ٫ من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم .

دوست ندارم که ناتوانی از زورگوئی در رنج باشد ٫ هم چنین دوست ندارم که به حقوق توانا آسیبی برسد

.

آنچه را که درست است دوست دارم

.

من دوست و بردهً دروغ نیستم . من بد خشم نیستم . حتی وقتی خشمگین میشوم ٫ آنرا خاموش میسازم

.

من سخت بر نفس خویش فرمانروا هستم

این بخشی است از عقاید داریوش که خود درسنگ نبشته ای اعلام میدارد . چنین نوشته ای از زبان یک پادشاه در۲۵۰۰ سال پیش به معجزه می ماند

از بررسی دقیق لوح های دیوانی تخت جمشید نتیجه می گیریم که داریوش واقعا هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است

)) . . .

این لوح ها می گوید که درنظام او حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایت اجتماعی بهره می گرفته -اند ٫ مادران از مرخصی و حقوق زایمان برخوردار بوده اند ٫ حقوق زن و مرد برابر بوده و زنان میتوانستند کار نیمه وقت انتخاب کنند تا به خانه وخانواده خود نیز برسند

.

این همه تامین اجتماعی که لوح های دیوانی هخامنشی گواه آن است برای آن سالها دوراز انتظاراست . چنین رفتاری که فقط می توان آنرا مترقی خواند نیازمند ادراک و دورنگری بی پایانی بوده است و مختص شاه مقتدر و بزرگی است که می گوید : (( من راستی را دوست دارم )) و حتی به خانواده خود آموخته بود که با همه توانشان این راستی و عدالت را مواظبت کنند . آنها هم درست مثل هر کارمند دولت هخامنشی ناگزیر از پذیرش دقیق حسابرسی کلیه درآمدها و مخارج خود بوده اند . شاهنشاه برکلیه مخارج درباری خویش از جمله مخارج سفر خود وهمراهانش نظارت داشت

.

(

مـن راستــــــــی را دوست میـــــدارم )

پایتخت های ایران در دورانهای باستان

نخستین پایتخت در زمان جمشیدی در کنار کوه هرا در آریاویج بوده است

.

دومین پایتخت در زمان سه بهره شدن نژاد آریا ( فریدون ) در آمل و تمیشه و کوس

.

سومین پایتخت در دماوند یا ری و خوار در زمان منوچهر

.

چهارمین پایتخت بایستی در خراسان در ناحیه ای نزدیک توس و قوچان حالیه باشد ٬ و آن پادشاهی نوذر است

<<

.توضیح : توس فرزند نوذر است و فرخان ( موبدی که نشان کیقباد را در البرز کوه به ایرانیان و زال داده بود ) از نژاد آنان است : فرخان در خراسان و قوچان نام دو روستا است به طول جغرافیائی ۵۸ درجه و ۳۰ دقیقه و عرض ۳۲ درجه و ۴۵ دقیقه >>

پنجمین پایتخت حدود ری در زمان کیقباد

.

ششمین پایتخت کاوس ( کاس سیان ) که از حدود ری و قزوین به محل فعلی آذربایجان کشیده میشود ٬ که در آن زمان محل سکونت قوم پارس بوده

.

در این هنگام شاهنامه میگوید که کیخسرو از پادشاهی سیر گشت و ایران را بین سران قسمت کرد و خود با برخی پهلوانان به درون برف رفت و ناپدید شد ..... این ممکن است اشاره به هلاکت تیره هائی از قوم پارس در سرمای آذربایجان بوده باشد ٫ بنابر این آنان بسوی جنوب و مسکن امروز پارس آمدند و آذربایجان همگی در اختیار قوم ماد قرار گرفت

.

پس از آن مدتی ملوک الطوایفی در ایران بر قرار بود که در شاهنامه با همین تقسیم یاد گردیده

زال از کیخسرو پادشاهی جنوب شرقی ایران را برای رستم میخواهد

:

ز زابلستان تا بدریای سند همه کابل و دنبر و مای و هند

دگر بست و غزنین و زابلستان روارو چنین تا بکابل ستان

پس این بخش از ایران تحت فرمانروائی امیران سیستانی قرار میگیرد ٫ که با نام رستم از آن یاد میگردد

.

بخش مرکزی ایران به گیو داده میشود

بفرمود عهد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان

خراسان به طوس داده میشود و درفش کاویانی نیز در دست امیران خراسان میماند

:

همی باش با کاویانی درفش تو باشی سپهدار زرینه کفش

بدین سر ز گیتی خراسان تر است از این نامداران تن آسان تر است

اکنون که میبینیم ٫ خراسان در دست توس سپاه سالار هفتصد ساله میماند ٫ باید دانست که مقصود از توس ٫ سلسله پادشاهان خراسان اند که حدود هفتصد سال در آن دیار در شهر توس بودهاند

.

معمای عمر طولانی رستم نیز همین گونه است

.

توس فرزند نوذر یعنی انتقال حکمرانی خراسان از فرخان به شهر توس

.

پس از این دوران ملوک الطوایفی ٫ از شرق ایران ٫ ( بلخ ) امیری بر میخیزد و ایران را در زیر یک درفش میآورد

.

از این امیر با نام لهراسب یاد شده است

.

ابتدا ایرانیان با او مخالفت میکنند . اما سرانجام او پیروز میشود و در شاهنامه این مخالفت ها باز در درگاه کیخسرو بیان میشود

.

پس هفتمین پایتخت ایران بلخ است

.

احتمالا هشتمین پایتخت ٫ رئونت یا محل باستانی نیشابور است که در آن به پادشاهی گشتاسپ پسر لهراسب اشاره میرود .... اما معلوم است که گشتاسپ نیز یکنفر نبوده بلکه سلسله ای است که پس از پادشاهی در بلخ در نیشابور حکم میراندند ٫

این چند پایتخت بنظر من رسید تا چند مکان دیگر در آینده پیدا شود