معروفترین سورناهای اشکانی، سورنای عهد اشک سیزدهم یعنی «ارد» (orodes) است که با «کراسوس» (crassus) سردار رومی جنگ کردهاست و او را شکست سخت داده و سرش را به ارمنستان برای پادشاه اشکانی فرستاد. (نگاه سیروس غفاریان در مطالعه بعضی از منابع اروپایی به این موضوع پیبردهاست که چون کراسوس برای جمعآوری ثروت و طلا طرفدران اسپارتاکوس را سرکوب نمودهبود وقتی که به ایران لشکر کشید به طمع طلا آمدهبود و زمانی سر او را از تن جدا کردند، دهان او را پر از طلای مذاب نمودند. «پلوتارک» (plutarqve) مورخ و حکیم یونانی معروف که معاصر رومیان بوده میگوید: «سورنا از جهت دارائی و نجابت و درجه افتخار پس از پادشاه اول شخص بود» از جهت اعتبار مقام و هنرمندی درمیان اشکانیان اول رتبه را داشت. از حیث قد و قامت و زیبایی اندام بی نظیر بود. وقتی که به جنگ میرفت، هزار شتر همراه داشت که با روبنه او را حمل میکردند. دویست ارابه، خواجهسرایان او را میبرد. دههزار سوار زره پوش و عده زیادی سرباز سبک اسلحه او را همراهی میکرد و از این عده هزار سوار غلامان شخصی او بودند. کسی که به این جاه و جلال به جنگ رود بدیهیاست که در مملکت مقامی معتبر دارد و هر چه بخواهد میتواند آن را انجام دهد. فقط چیزی که جلو خیالات این سورناها را در غصب مقام سلطنت جلوگیری میکرده وجود مجلس اعیان و شورای مخصوص اشکانیان بوده که تقریباً تمام اختیارات راجع به امور کشوری را در کف داشت و حق عزل و نصب سلاطین را به خود اختصاص دادهبود سورنا سردار معاصر «ارد» (اشک سیزدهم) بود با آن که کراسوس دشمن ایرانیان را شکست داد ولی مورد حسد ارد قرار گرفت و به قتل رسید.
برف سرزمین پاک ایران را سفید پوش و مرواریدگون نموده بود از سراسر ایران ریش سفیدان سفید پوش و زنان دانای سپید موی رو به سوی پایتخت ایران هگمتانه داشتند خردمندان نیکنام و نیکخوی در مجلس بزرگان ایران بایسته ها و خواسته های مردم و مردمداری را یک به یک برشمردند و پادشاه ایران و رایزنان و سرپرستان دیوان سالار مو به مو شنیده و همراهی می نمودند .
در پایان راه بزمگاه اندیشه و خرد ، دیاکو پادشاه ایران به رسم پیشین به سخن آمده و گفت : ایران سرآمد مردم گیتی شده است چرا که ندای آزادگان در گلو نمی ماند و دیگر آنکه ایران برای ما و فرزندان ما گهواره دلدادگیست عشقی که ما را از کودکی تا پیری همراه است و می پرورد.
سخنان بنیانگذار ایران ، دیاکوی دانا به ما می آموزد آزادگی پیشه کنیم و به گفته دانای سرزمینمان ارد بزرگ : آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد .
آنگاه که دانایی و خرد پرستیدنی می شود همه کارها بر پایه و ریشه راستی ، ماندگار و درست می گردد .
دیاکو از روزی که فرمان ایجاد ایران را از سوی ریش سپیدان سه تبار ( پارت ، پارس و ماد ) ایران دریافت نمود همواره بر آزادی و آزادگی پای فشرد و همواره می گفت ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد .
دیاکو از عشق به میهن می گوید . این گفته ارد بزرگ که : آزادیخواهی و مهین پرستی تنها راه رسیدن به شکوه دوباره ایران است . چکیده اندیشه دیاکو پدر سرزمینمان ایران است .
نگاهی به پیشینه کهن گیتی به ما می گوید کمتر سرزمینی همانند ایران راست پیکر همچون کوه ایستاده است .
این استواری ریشه در اندیشه پاک بنیانگذاران سرزمین عشق ، ایران گرامی تر از جان دارد...
یک قسمت از مذاکرات جلسه سوم مارس سال 52 پیش از میلاد سنای روم حاوی اظهارات چند افسر رومی در باره شکستشان از ایران در جنگ کارهه ( حران ) که در بهار سال 53 پیش از میلاد (حدود 9 ماه قبل از آن) صورت گرفته بود و ضمن آن کراسوس کنسول روم کشته شده بود به این شرح است:
سپهبد سورنا فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاکتیک و سلاحهای تازه استفاده کرد. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشک کوچکی پر از آب حمل می کرد و مانند ما دچار تشنگی نمی شد. به پیادگان با مشکهایی که بر شتر ها بار بود آب و مهمات می رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با تاکتیک خاصی که برای ما تازگی داشت از میدان خارج می شدند وبه استراحت می پرداختند. سواران ایران قادر به تیر اندازی از پشت سر هستند که ما تجربه آن را نداریم . ایرانیان کمانهای تازه اختراع کرده اند که با آنها توانستند پای پیادگان مارا که باسپرهای بزرگ در برابر انها و برای محافظت از سوارانمان قلعه درست کرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبین های دوکی شکل بودند که با دستگاه کاملا تازه ای تا فاصله دور پرتاب می شد. شمشیرهای آنان شکننده نبود. هر واحد تنها از یک نوع سلاح استفاده می کرد و مانند ما خود را سنگین نمی کرد. سربازان ایرانی حق عقب نشینی و تسلیم شدن ندارند و تا آخرین نفس باید بجنگند . این بود که ما شکست خوردیم و هفت لژیون را به طور کامل از دست دادیم و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.
میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد مار بدورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت به سوی شهر خویش باز گشت مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد اما همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید زنی کامل در آب دیده می شد از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید . میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پایان جنگ ایران سلوکیان (جانشینان اسکندر) فرمانروای آنها اسیر شده و به ایران آوردنش .
آن شب در زیر نور مهتاب مهرداد به دخترش میترادات گفت ای عزیزتر از جان می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی . رایزاننم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند آیا قبول می کنی همسر او شوی ؟ دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را بیاد آورد .
در دل گفت آه ای پدر ، آه ای پدر من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت .
سرش را پایین انداخت و گفت پدر هر چه شما تصمیم بگیرید همان می کنم پادشاه ایران دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم .
میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صدای شادی ایرانیان آرام ش می کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گریست .
اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
سالها گذشت میترادات که به ایران باز گشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود بر لب همان جوی آب نشست خود را در آن دید اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و طعم میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به یادگار گذاشت.