منشور کورش هخامنشی، کهنترین بیانیة حقوق بشرِ شناخته شدة جهان و سند
سربلندیِ ایرانیان از همزیستیِ آشتیجویانه و گرامیداشتِ باورها و
اندیشههای همة مردمان تابعه در هنگامة بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان
است. دنیای باستان همواره از آتش جنگها و یورشهای بیپایان در رنج بوده
است و کشورهای آشتیجو نیز ناچار بودهاند تا برای رهاییِ مردمان خود از
تاختوتازهای همیشگیِ همسایگان ناآرام، به رویارویی و چیرگی بر آنان
بپردازند. اما مهم این است که پیروزمندانِ میدان نبرد و چیرهشدگان بر
شهرها، چگونه با سپاه شکسته و مردم فرودست رفتار میکردهاند؟
تاریخنامههای بشری بازگوکنندة رفتار نیک کورش بزرگ، پادشاه نیرومندترین
کشور آنروز جهان، و کنشهای ستیزندة دیگر فرمانروایان گیتی بوده است.
جهان امروز، نه با چشمداشت بر خاک سرزمینها، که با تاختن بر اندیشه،
باورها، غرور و هویت ملیِ مردمان، چیرگی بر آنان را در سر میپروراند.
مردمانی که باورها و هویت ملی و تاریخی خود را به فراموشی سپارند؛ مردمانی
که نیازمند دانش و فنآوریِ کشورهای دیگر باشند؛ شکستخوردگان جهان
امروزند. پیشینیان ما گذشتهای سرافرازانه برای ما به ارمغان نهادند. ما
برای فرزندان آیندة خود چه دستاوردی داریم و برای شکسته نشدن در جهانِ سخت
نامهربان امروز، چه راههایی اندیشیدهایم؟
در سال 1258 خورشیدی/ 1879 میلادی، به دنبال کاوشهای گروه انگلیسی در شهر
باستانی بـابِـل در میاندورود (بینالنهرین) استوانهای از گل پخته بدست
باستانشناسی کـلدانی به نام «هرمز رسـام» پیدا شد که امروزه در موزه
بریتانیا در شهر لندن نگهداری میشود.
بررسیهای نخستین نشان میداد که گرداگرد این استوانه گِـلین را
نوشتههایی به خط و زبان بابلی نو (اَکَـدی) در برگرفته است که گمان
میرفت نبشتهای از فرمانروایان آشور و بابِـل باشد. اما بررسیهای بیشتری
که پس از گرتهبرداری و آوانویسی و ترجمة آن انجام شد، نشان داد که این
نبشته در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کورش بزرگ هخامنشی (550-530 پم.)
و به هنگام ورود به شهر بابل نویسانده شده است. از زمان نگارش این فرمان
تا به امروز (1384) 2545 سال میگذرد.
شکل ظاهری این فرمان، به مانند استوانهای دیده میشود که میانة آن قطورتر
از دوسوی آنست. انتشار و ثبت فرمانها و یادمانهای رسمی بر روی استوانة
گِلین و نیز بر روی لوحههای مسطح، از سابقهای دیرین در ایران و
میاندورود برخوردار بوده، که گونة استوانهای آن نسبت به بقیه، پایداری و
دوام بیشتری داشته است. بیتردید این فرمان در نسخههای متعددی برای ارسال
به نواحی گوناگون نویسانده شده بوده که امروزه تنها یکی از آنها به دست
آمده است.
استوانة کورش آسیبهایی جدی به خود دیده است. بسیاری از سطرهای آن از بین
رفته و یا بر اثر فرسودگیِ بیش از اندازه قابل خواندن نیستند. نبشتههای
بخشهای آسیبدیده را تنها با توجه به اندازة فضای خالی و برخی حروف باقی
مانده در آن میتوان تا حدودی بازسازی کرد که در این بازسازی نیز، بیگمان
احتمال اشتباههایی وجود دارد. بدین لحاظ و نیز به دلیل اینکه در خوانش و
ترجمة نبشتههای بابلی، هنوز نیز اتفاق نظر وجود ندارد؛ متن منشور کورش در
ترجمههای گوناگون به تفاوتهایی دچار آمده است. با این نگرش، هیچیک از
ترجمههای امروزیِ کتیبه، معادل دقیق معنای عبارتهای اصلی آنرا ارائه
نمیکنند. استناد به محتوای کتیبه و به ویژه کلیدواژهها، میبایست با
دقت و وسواس بسیاری صورت پذیرد. بیتردید استناد به کتیبه هنگامی با
اطمینان بیشتری ممکن میشود که واژه یا مفهومی خاص، در بیشتر پژوهشها به
گونة کموبیش یکسانی برگردان شده باشند.
در دانشگاه «ییل» (Yale) کتیبة کوچک و آسیبدیدهای نگهداری میشود که
ریشارد بِرگِر در سال 1975 آنرا بخشی گمشده از استوانه کورش دانست. این
بخش توسط همو به کتیبة اصلی اضافه گردید و نُه سطر پایانیِ فعلیِ آنرا
تشکیل میدهد (← سطرهای 37 تا 45).
فرمان کورش بزرگ از زمان پیدایش تا به امروز بارها ترجمه و ویرایش و پژوهش
شده است. پیش از همه، جوان پر شور و کاشف رمز خط میخی فارسی باستان یعنی
هنری کِرِسْویک راولینسون در سال 1880 میلادی و بعدها ف. ویسباخ 1890، گ.
ریختر 1952، آ. اوپنهایم 1955، و. اِیلرز 1974، ج. هارماتا 1974، پ.
بـرگـر 1975، ا. کـورت 1983، پ. لوکوک 1999 و بسیاری دیگر آنرا تکرار و
کاملتر کردند. متن فارسیِ ارائه شده در این کتاب نیز با نگرش به
پژوهشهای پیشین و روند بهبود شناخت حروف و واژگان بابلی یا اَکَدی و نیز
خوانشهای تازهتر منشور کورش فراهم شده و در زیرنویسها به یادداشتهای
اندکی پرداخته شده است.
ترجمه و انتشار فرمان کورش بزرگ (کورش دوم) پرده از نادانستههای بسیار
برداشت و بزودی بعنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر»
شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوقدانان کشورهای گوناگون جهان در سال
1348 خورشیدی با گردهمایی در کنار آرامگاه کورش در پاسارگاد، از او بنام
نخستین بنیادگذار حقوق بشر جهان یاد کردند و او را ستودند. حقوقی که
انسانِ امروز پس از دوهزاروپانصد سال در اندیشة ایجاد و فراهمسازیِ آن
افتاده است و آرزوی گسترش آنرا در سر میپروراند. (نسخهبدلی از منشور
کورش به عنوان کهنترین فرمانِ شناختهشدة تفاهم و همزیستی ملتها در
ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک نگهداری میشود. این کتیبه در فضای
بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومت جای دارد.)
چه چیز باعث شده است تا فرمان کورش به این پایه از شهرت برسد؟ پاسخ این
پرسش هنگامی دریافته میشود که فرمان کورش را با نبشتههای دیگر
فرمانروایان همزمان خود و حکمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها
داوری کنیم.
آشور نصیرپال، پادشاه آشور (884 پم.) در کتیبة خود نوشته است: ‘‘… به
فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشکر دشمن را
بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش
سوزاندم … حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار
شهر آویختم … بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را
بریدم، هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای
بریده را از درختان شهر آویختم … ’’
درکتیبة سِـناخِـریب، پادشاه آشور (689 پم.) چنین نوشته شده است: ‘‘…
وقتی که شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم.
خانههایشان را چنان ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همة شهر را
چنان آتـش زدم کـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان میرفـت. نهـر فـرات را
به روی شهر جاری کردم تا آب حتی ویرانهها را نیز با خود ببرد …’’
در کتیبة آشور بانیپال (645 پم.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من
شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم … من زیگورات
شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم … معابد عیلام را
با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الـهههـایشان را به باد یغما دادم.
سپاهیان من وارد بیشههای مقدسش شدند که هیچ بیگانهای از کنارش نگذشته
بود، آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز
راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای
انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به
تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقربها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند …’’
و در کتیبة نَـبوکَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پم.) آمـده است: ‘‘
… فرمان دادم که صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشکنند. هزاران
دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـهها را چنان ویران کردم که
دیگر بانگ زندهای از آنجا برنخیزد …’’
اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان،
کورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرتعملی به عنوان
شاه نیرومندترین کشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او
را به حاکمیت ناحیهای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همة مردم گامهای مرا با
شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دلهای پاک مردم بابل را متوجه من
کرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی
وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد
آید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح
کوشیدم. بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان
دادم که همة مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان
دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد …
فرمان دادم … تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همة خدایان
این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محلها را گرد
آوردم و خانههای آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش
را به تمامی مردم اعطا کردم …’’
کورش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی)
فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت
گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از
ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین
خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کورش با یهودیان موجب
کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین
آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم
خود میدانستهاند. در این باره در بابهای گوناگون اسفار عَـزرا و اشعیا
در کتاب تورات (عهد عتیق)، ضمن نامبر کردن کورش با عنوان «مسیح خداوند»
آمده است: ‘‘ خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک
خود فرمانی صادر کند و بنویسد: کورش پادشاه فارس چنین میفرماید که
یَـهُـوَه/ یَـهْـوِه خدای آسمان مرا امر فرموده است که خانهای برای او
در اورشلیم که در یهودا است، بنا نمایم. پس کیست از شما از تمامی قوم او
که خدایش با وی باشد و به اورشلیم که در یهودا است برود و خانه یَـهُـوَه
را که خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید …؟ پس همگی برخاسته و روان
شدند تا خانة خداوند را که در اورشلیم است، بنا نمایند. ... و کورش
پادشاه، ظروف خانة خداوند را که نَـبوکَـد نَـصَـر آنها را از اورشلیم
آورده و در خانة خود گذاشته بود، بیرون آورد و به رئیس یهودیان سپرد.’’
در اینجا مایلم بخصوص به این نکته تاکید کنم که با وجود اینکه منشور کورش
بزرگ را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» میدانند، اما نوآوری چنین فرمانی از
کورش نبوده است؛ بلکه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی که
هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است. و کورش این رفتار را از
مردمان سرزمین خود، از نیاکان خود، از فرهنگ رایج کشورش، در آغوش مهرآمیز
مادر و از پرورش او آموخته بوده و بکار بسته است. سرافرازی نخستین بیانیه
جهانی حقوق بشر نه تنها برای کورش، بلکه همچنین برای فرهنگ کشوری است که
سراسر پهنة پهناور آن از کهنترین روزگاران تابشگاهِ اندیشة نیک و کردار
نیکی بوده است که امروزه و از پس هزاران سال مردمان جهان در آرزو و آرمان
فراهم ساختن آن هستند.
منشور کورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت
خسته است و از آن رنج میبرد.
مشهورترین بخشِ
منم کـورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و
اَکَد، شاه چهار گوشة جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوة کورش، شاه بزرگ …
نبیرة چیشپیش، شاه بزرگ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همة مردم گامهای مرا با
شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک
خدای بزرگ دلهای پاک مردم بابـل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند
و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم
این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب
مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم.
من بردهداری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که
همة مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که
هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مَـردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانیاش را ارزانی
داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همة شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام
نیایشگاههایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها
را به جاهای خود بازگرداندم.
همة مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم
و خانههای ویران آنان را آباد کردم. همة مردم را به همبستگی فرا خواندم.
همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای
بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به
نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. بشود که دلها شاد گردد.
بشود، خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر
روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانیِ بلند خواستار باشند. بشود که
سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک
بگویند: ‘‘ به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی میدارد و پسرش کمبوجیه،
جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همة مردم جامعهای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم!
وقتی از ایران باستان صحبت می شود یعنی ایران قبل از تاریخ نوشته شده یعنی تقریبا قبل از سلطنت مادها بر قسمتی از ایران .
ایرانیان باستان دارای الهه ها و یا به تعبیر ما فرشته های بسیاری بودند
دقیقا مانند عقاید دین های مختلف امروزی که به فرشته مرگ و یا فرشته پیغام
رسان و …اعتقاد دارند.
و هر الهه یا فرشته با نامی خاص شناخته می شد و تقریبا شبیه به خدایان
یونانی با این تفاوت که ایرانیان به خدای یگانه که معمولا به اسم اهورا
مزدا از آن یاد می شد اعتقاد داشتند .
بعضی از الهه های ایران باستان عبارتند از :
الهه مهر (میترا)
الهه باران ( آناهیتا)
خشاتریا (الهه جنگ)
آذر ( الهه حرارت و گرمی آفرین )
ایندرا ( الهه خشم و قهر )
وایو (الهه طوفان)
بزرگترین و قدرتمندترین الهه ها در ایران باستان میترا بود میترا یا مهر
به همان معنایی به کار می رفت که امروزه بکار می رود واژه مهربان به معنای
شخصی که نگهدار مهر است امروزه نیز بکار می رود .
آناهیتا الهه بارندگی و رویش و زایندگی بود که به اراده و تدبیرش باران
فرو می آمد رودها به جریان می آمدندگیاهان می روییدند و حیوانات و انسانها
زاد و ولد می کردند رحمت آناهیتا شامل تمام موجودات زنده میشد و ازین جهت
یک ذات مقدس برای تمام ایرانیان بود
خشاتریا خدای جنگ آور بود به ایرانیان فنون نبرد و ساخت جنگ افزار را یاد
میداد و به آنها می آموخت در برابر مهاجمان چگ.نه از خود دفاع کنند .
آذر حرارت و گرمی آفرین بود چون انسانها را دوست میداشت با حرارتش خانه
های آناه را گرم می کرد گوشت را می پخت و اهریمن ها و حیوانات موذی را از
آنها دور می کرد .
برگرفته از پیدایش ایران امیر حسین خنجی
در دین زرتشتی تعدد زوجات روا نیست و گفته شده همانگونه که یک زن نمیتواند
در یک زمان بیش از یک شوهر داشته باشد مرد نیز نمیتواند در آن واحد دو یا
چند زن داشته باشد. اختیار زن دوم در شرایطی خاص و سخت که در آیین نامه
زرتشتیان آمده جایز است نظیر اینکه زن اول فوت شده باشد.. در ایران باستان
تنها در صورتی فرد زرتشتی میتوانست با وجود زن اول زن دیگر اختیار کند که
زن اول به تشخیص پزشک عقیم بوده و خود موافقت خویش را برای این کار اعلام
کند و رضایت داشته باشد هدف از این عمل نیز بقا نسل و پرورش فرزندانی نیک
برای دین و دنیاست.
در مورد انواع پیوند زناشویی در ایران باستان گفتنی است که زن و مرد
زرتشتی به 5 صورت و تحت عناوین پادشاه زن- چاکر زن- ایوک زن- ستر زن-
خودسر زن پیوند زناشویی میبستند که هر یک جداگانه به شرح زیر است:
حال برای برخی ناآگاهان پیوند زناشویی از نوع چاکر زن را اختیار کردن زن
صیغه ای توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدی بیان
میکنند که صحت ندارد.
این نوع ازدواج ها در ایران باستان انجام میشد امروزه ازدواج ها تحت این عناوین ثبت نمیشود.
گفتنی است که طلاق در آیین زرتشتی مطرود و منفور است و تحت شرایطی ویژه و
در مواردی نادر و خاص طبق آیین نامه زرتشتیان مجوز داده میشود.
1-پادشاه زن: این نوع ازدواج به حالتی گفته میشد که دختری پس از رسیدن به
سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسری ازدواج میکرد و پادشاه زن از
کاملترین حقوق و مزایای زناشویی برخوردار بود و کلا" همه دخترانی که برای
نخستین بار و با رضایت پدر و مادر ازدواج میکردند، پیوند زناشویی آنان تحت
عنوان پادشاه زن ثبت میشد..
2-چاکر زن: این نوع ازدواج به حالتی اطلاق میشد که زنی بیوه به عقد و
ازدواج با مرد دیگری در میآمد. این زن با زندگی در خانه شوهر دوم خود حقوق
و مزایای پادشاه زن را در سراسر زندگی مشترک دارا بود، ولی پس از مرگ آیین
کفن و دفن و سایر مراسم مذهبی اش تا سی روزه توسط شوهر دوم یا بستگانش
برگزار میشد. ولی هزینه های مراسم بعد از سی روزه به عهده بستگان شوهر
اولش بود، چون معتقد بودند در دنیای دیگر این زن از آن نخستین شوهر خود
خواهد بود و به همین علت پیوند دوم او تحت عنوان چاکر زن یاد میشد.
3-ایوک زن: این نوع ازدواج زمانی اتفاق میافتاد که مردی دختر یا دخترانی
داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر یا کوچکترین دخترش تحت عنوان
ایوک ثبت میشد و رسم بر این بود که اولین پسر تولد یافته از این ازدواج به
فرزندی پدر دختر در میآمد و به جای نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش
میآوردند و این نوع ازدواج باعث شده که برخی افراد غیر مطلع برچسب ازدواج
با محارم را به زرتشتیان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج
میکرده است. اینک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با
محارم کاملا" مردود است.
4-ستر زن: وقتی که فرد بالغی بدون ازدواج در میگذشت، پدر و مادر یا خویشان
این فرد موظف بودند به خرج خود و به یاد فرد درگذشته دختری را به ازدواج
پسری در میآورند. شرط این نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد میشدند
که در آینده یکی از پسران خود را به فرزند خواندگی فرد درگذشته بدون زن و
فرزند درآورند
5- خودسر زن: اگر دختری و پسری پس از رسیدن به سن بلوغ برخلاف میل والدین
خود خواستار ازدواج با یکدیگر میشدند و مصر بر این امر نیز بودند، با وجود
مخالفت والدین ازدواج آنها منع قانونی نداشت و زیر عنوان خودرای زن ثبت
میگردید و در این بین دختر از ارث محروم میشد، مگر اینکه والدینش به خواست
خود چیزی به او میدادند یا وصیت مینمودند که بدهند.
تازیان ( اعراب ) پس از ورود به ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها
کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند. در برابر
سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت، خاندانها و دودمانهای
بسیاری بر باد رفت، اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام
نهادند، دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا و
کنیزان خواندند، از پیشه وران و برزگران باج و ساو گران به زور گرفتند و
جزیه نام نهادند. همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می
گرفت. پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان در زمان حمله اعراب تاریخ نگاران
معروف خود اعراب مانند : ابن خلدون , البلاذری , مسعودی , ابن هشام , ابن
حزم , بلعمی , ثعالبی , شویس عدوی و... در کتابهای تاریخ اینچنین نگاشته
اند...
ابن خلدون نگارنده تاریخ طبری که دقیق ترین و بزرگ ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره اعراب این چنین مینویسد:
ابن خلدون ( مقدمه تاریخ طبری در فصل های 28.27.21) :
عرب ها ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به آن دلیل است که آنان همواره
در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم هستند که این امر با تمدن
منافات دارد. عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و می خواهد آنچه در دست
دیگران است را از آن خود کند زیراکه روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید.
عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ حدی و مرزی نمیشناسد و همین که چشمش به مال
و متاعی می افتد آن را تاراج میکند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم
باشند در امنیت زندگانی نمیکنند آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به
زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند. آنان برای صنعت هیچ
ارزشی قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون
بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب است ندارند. سپس آنان را در
خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.
پیرامون کتابسوزی
ابن خلدون درباره کتاب سوزی به دست اعراب چنین میگوید : ایرانیان به سبب
عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در برداشتند و تمدنی
کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان علوم عقلی
نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود. در زمانی که ایران فتح شد
کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن
خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار اعراب قرار
گیرد. عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید
زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد
خداوند ما را هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست اگر هم گمراهی باشد که
خدا ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ
برای ایرانیان باقی نماند.
ابن خلدون ( مقدمه تاریخ طبری چاپ مصر برگ 286.285) :
وقتی سعد ابن ابی وقاص به مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه
به عمر ابن خطاب نوشت و در باب این کتابها خواست. عمر در پاسخ نوشت که
آنهمه را به آب افکن که اگر آنچه در این کتابهاست سبب راهنمایی است خدا
برای ما راهنمایی فرستاده است و اگر در آن کتابها جر مایه گمراهی نیست
خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آنهمه کتاب ها را
در آب یا در اتش افکندند.
کتاب دو قرن سکوت نوشته دکتر عبدالحسین زرینکوب ( برگ 114 زیر عنوان کتاب سوزی ):
بدینگونه شک نیست که در هجوم تازیان بسیاری از کتابها و کتابخانه های
ایران دستخوش آسیب و فنا گشته است. این دعوی را از تاریخ ها می توان حجت
آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آنرا تایید می کند. تردیدی در این زمینه
لازم نیست زیرا برای عربی که جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست
کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده
داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ .... باری از همه قراین پیداست که در حمله
عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از بین رفته است.... بدین گونه بود که
کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی
بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای
عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه
فهم و شعورشان بود.
آثارالباقیه ( برگ 48.36.35 ):
عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا
همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و
لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین
زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده
ایران به خطر اندازد. به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و
کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه
ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که
خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ
بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان
همه بسوزانید و تباه کرد.
پیرامون رفتار و کردار و فهم این فاتحان
تجارب السلف ( برگ 30 ):
شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن
را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را
ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می
کردم. گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که
نمک است و کمی از آنرا در دیگ ریختند و مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را
به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای
از آنان خرید.
سخنی از خسرو پرویز که در کتاب (عقدالفرید پوشینه 2 برگ 5 چاپ قاهره) نقل شده:
خسرو می گوید اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار
دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه
فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره
در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند
و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها
و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند. بهترین خوراکی که
منعمانشان می توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آنرا
از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند.
پیرامون سرنگونی درفش کاویانی ( پرچم کهن ایرانیان ) به دست اعراب
بلعمی ( ترجمه تاریخ طبری برگ 30 ):
چون اعراب خزینه ملوک عجم ( ایرانیان ) غارت کردند، آن درفش کاویانی (
پرچم ایرانیان) پیش عمر ابن الخطاب بماند پس گفت تا آن گوهرها بگشادند و
آن پوست بسوختند.
ابن خلدون ( تاریخ طبری پوشینه چهارم برگ 1600 تا 1603):
در جنگ قادسیه ضررین الخطاب فهری درفش کاویانی را از ایرانیان به تاراج
گرفت و دیگر تازیان ( اعراب ) آنرا به سی هزار درهم خریدند تا پاره کنند و
بفروش رسانند. بهای درفش کاویانی هزار هزار و دویست هزار درهم بود.
مسعودی ( مروج الذهب و معادل الجوهر برگ 82 و 83 ):
تا زمان یزدگرد سوم آنرا با رستم فرخزاد به سال 16 هجری قمری برای جنگ به
قادسیه فرستاد و رستم کشته شد. درفش بدست ضررین الخطاب فهری افتاد و به در
هزار هزار دینار تقویم شد. به قولی تصرف درفش به روز فتح مدائن و به قولی
به روز فتح نهاوند در سال 16 یا 20 هجری قمری بود.
ثعالبی ( غرر اخبار ملوک الفرس برگ 32 تا 39 ):
درفش کاوه پس از پیروزی فریدون به زر و گوهر آراسته شد، علم ( پرچم ) مقدس
ایرانیان بود تا در جنگ قادسیه به دست عربی از قبیله نخع افتاد. سعد ابن
وقاص آنرا جزو ذخایر و جواهر یزدگرد نزد عمر ابن الخطاب فرستاد. عمر امر
کرد که آنرا از چوبه برگرفتند و خود درفش را پاره پاره کردند و در میان
اعراب تقسیم کردند.
پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان به دست اعراب
البلاذری ( فتوح البلدان ):
اعراب به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره "
حضور داشتند. با آنان با دشواری جنگیدند و نبرد سختی در گرفت. ولی
ایرانیان شکست خوردند و اعراب افراد زیادی را به اسارت گرفتند و زنان و
دخترانشان را بین خودشان تقسیم کردند.
ابن خلدون ( تاریخ طبری ):
در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از
ایرانیان به دست اعراب کشته شدند که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز
خوردند و لاشه ها در شهر فراوان بودند.
البلاذری ( فتوح البلدان پیرامون کشتار سیستان ):
ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از
فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از
اجساد ایرانیان بنا نهاد و در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست
و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد
ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل
عربها دهد. بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی
سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم خراج از
ایرانیان گرفتند. بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار
سنگینی منعقد گشت.
ابن خلدون ( تاریخ طبری ):
خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف مناطق آرامی
نشین عراق افتاد (شهر کاظمه در شمال کویت). مردمان آنجا مسیحیان ایرانی
بودند. وی لشگری بزرگ روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به
تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و
سربازانش کرد که این نبرد بعدها به " ذات السلاسل " مشهور گردید. خالد پس
از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند زنجیر آنان را به عنوان
غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها هزار رطل گزارش
شد(حدود 450 کیلوگرم).
البلاذری ( فتوح البلدان پیرامون اسیران ایرانی ):
در یکی از جنگها در نواحی خوارزم اعراب شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند.
زمستان و سرما بود. در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفتند. عده
کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند.
ابوبکر نرشخی ( تاریخ بخارا ):
بیکند شهری بود از سغد و سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان
ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند . "اندربیکند" مردی بود که دو
دختر با جمال زیبا داشت. " ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اعراب هر دو دختر
را از خانه بیرون کشید. مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران
مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد مرد بجست و کاردی بر وی بزد ورقا زخمی شد ولی
کشته نشد چون خبر به قتیبه رسید گفته شد که همه شهر "حرب" هستند در نتیجه
شهر به کلی منهدم گشت مردان قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد سپس
کشتار سمرقند و خوارزم شد بعد از آن گرگان به محاصره "یزید مهلب" در آمد و
طبری مینویسد او با خدا پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی
ایرانیان طبرستان با اعراب و کشتن عده زیادی از اعراب در آنجا آنقدر از
مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد
و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید. یزید
مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود ولی خونشان به
جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد
گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن
ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم
غنائم بدست آمد. که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد.
آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش و بربریت بر ایران چیره گشت
و با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت. زبان پهلوی جای
خود را به زبان تازی (عربی) داد. مردمانی که مدتها از ترانه های طرب انگیز
باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند و نیز
یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود.
و این گوشه کوچکی از تاریخی است که اعراب به آن افتخار می کنند...
فردوسی بزرگ می فرماید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیدست کار
که تاج کیانی کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
تقدیم به دلیر مردان ایرانی که به دست وحشیترین افراد وحشیانه جان باختند تا در ایران دیگه ما نگیم که ما عربیم!!!!