‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

کوروش بزرگ بر قلبها حکومت می کرد

کوروش بزرگ از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست می‌داشته‌اند. او پایه‌های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند و به همین جهت در جنگ با کوروش مانند کسی نبودند که با نومیدی می‌جنگد و می‌داند چاره‌ای ندارد جز اینکه بکشد یا کشته شود. ایرانیان، کوروش را پدر و یونانیان او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند و یهودیان او را به منزله مسح شده پروردگار محسوب می‌داشتند. او پادشاهی بود که بر جان مردم حکومت نمی‌کرد، بر قلب آنان حکم می‌راند. اما با تمام صفات و خوبی‌هایی که داشت بالاخره در سال 529 ق.م در جنگ با قبایل ماساگت (Massagetes) که از قبایل گمنام سواحل جنوبی دریای خزر بودند، کشته شد. کمبوجیه اول پادشاه پارسوماش (پارس) و انشان با دختر آستیاگ پادشاه ماد و سلطان متبوع خود ازدواج کرد. این ازدواج اهمیت خاندان هخامنشی و فروغ دو دولت متحد را تحت لوای یک تاج و تخت نشان می‌دهد. از این وصلت کوروش بزرگ به وجود آمد، او پایتخت خود را در پاسارگاد قرار داد. کوروش پس از متحد ساختن قبایل پارس، با آستیاگ از در مخالفت درآمد و پس از غلبه بر او، اساس شاهنشاهی هخامنشی را پی‌ریزی کرد. با این پیشامد، تغییر قابل ملاحظه‌ای در اوضاع ایجاد نشد، چون غالب و مغلوب هر دو از یک نژاد بودند و تقریبا مذهب و آداب و رسوم واحدی داشتند. مادها از این پس متحد پارس‌ها به شمار آمدند و با آنها رفتار رعیت و مردم مغلوب نمی‌شد. بدین ترتیب کوروش بزرگ در سال 559 ق.م دولت ماد را ساقط کرد و حکومت هخامنشیان را با قدرت تمام تاسیس کرد. به سال 546 ق.م کرزوس پادشاه لیدی که از تشکیل شاهنشاهی جدید نگران بود، تصمیم گرفت به پارس حمله کند. او پس از عقد پیمان و اتحاد با یونانیان و دولت مصر، قوای انبوهی از داوطلبان مزدور گرد آورد و از رود هالیس گذشت. کوروش با شتاب خود را به وی رسانید و قوای کرزوس را شکست داد. چنانکه معروف است، یکی از علل پیشرفت کوروش، وجود تعداد زیادی شتر در سپاه وی بود که موجب وحشت اسبان لیدی شد، زیرا اسبان لیدی از دیدن جانوری که تا آن موقع ندیده بودند، متوحش شدند و از جنگ خودداری کردند. کرزوس اسیر شد و سراسر لیدی و ایونی صحنه قلمرو پارس‌ها شد.

دکتراردشیر خدادادیان کارشناس تاریخ باستان و استاد دانشگاه شهید بهشتی در مورد کوروش و اقدامات او می‌گوید: «وقتی که لیدی به تصرف کوروش درآمد گام اول بحران برداشته شد و ثروت زیادی به تصرف کوروش درآمد. وقتی سرزمین لیدی را ترک کرد کرزوس را به عنوان مامور نظامی خود انتخاب کرد. او بعد از تصرف لیدی، اقوام شمال و شرق را سرکوب کرد و به صورت مسالمت‌آمیز با آنان گفت‌وگو و آنان را مطیع خود کرد. او اُسرا را به کار گرفت و در جنگ‌ها از آنها استفاده می‌کرد. از خود کوروش کتیبه‌ای وجود ندارد. خشت این بنا را کوروش گذاشت که باید اسرا را مطیع خود کرد.» کوروش پس از غلبه بر کرزوس به نواحی بلخ و سغد و رخج و سیستان لشکر کشید و آن نواحی را تسخیر کرد. کوروش از رود جیحون عبور کرد و به سیحون که سرحد شمال شرقی کشور را تشکیل می‌داد رسید و در آنجا شهرهای مستحکم به منظور دفاع و جلوگیری از حملات قبایل آسیای مرکزی بنا کرد.»
دومین اقدام رسمی کوروش فتح بابل در زمستان 539 ق.م یا بهار 538 ق.م بود. بابل به علت ثروتمند بودن برای کوروش اهمیت داشت ولی کوروش باید از درون بابل اطلاعاتی را به دست می‌آورد. او از یک نظام امنیتی و جاسوسی قوی متشکل از انسان‌های صاحب‌نظر و وفادار برخوردار بود. دو گروه برای این کار وجود داشتند یکی عوامل جاسوسی و دیگری تیره‌ای از مغان مخلص که برای به‌دست آوردن اطلاعات از بابل از این دو گروه استفاده کرد. آن زمان پادشاه بابل نبونید بود. نبونید خود را خدا می‌دانست، به معابد مردوک (خدای سنتی) اعتنا نمی‌کرد و باعث نارضایتی مردم شد. برای اینکه کوروش بتواند مردم را علیه بابل بشوراند یک دستاویز کافی نبود او باید زمینه را برای ورود به بابل فراهم کند. او راه‌های کاروانی را مختل کرد و با ایجاد اختلال در جاده‌های کاروانی بحران به وجود آمد. وقتی کوروش وارد بابل شد از او استقبال کردند. ورود کوروش به بابل همانند یک رژه نظامی بود. کوروش در بابل اقدامات مهمی انجام داد. او نسبت به ادیان سرزمین‌های دیگر سعه صدر داشت او از موبدان پول لازم را گرفت تا معابد را بازسازی کند. افراد صاحبنظر را جمع کرد و از اوضاع و احوال بابل اطلاعات لازم را گرفت و خود شخصا بر یهودیان آنجا نظارت کرد. کوروش وقتی بابل را فتح کرد به آرام کردن اوضاع کشور پرداخت. با تصرف بابل، بزرگ‌ترین شاهنشاهی مشرق قدیم را به وجود آورد. در بابل منشور معروف خود را در زمینه احترام به آزادی مذهب و حقوق ملل مغلوب صادر کرد. بعد از فتح بابل یک مشکل برای کوروش وجود داشت، هنوز شمال شرق ایران کاملا از دست افراد خالی نشده بود و کسانی بودند که کوروش آنها را کم اهمیت می‌دانست ولی خطرناک بودند، از این اقوام باقی‌مانده ماساژت‌ها (ماساگت‌ها) بودند، یونانیان می‌گفتند اینها همان هپتالیت‌ها (هیاطله) بودند که بعدها خسرو انوشیروان ساسانی آنها را از بین برد.

دکتر اردشیر خدادادیان در این زمینه اعتقاد دارد که: «کوروش آنقدر پیشرفت عقلی مانند خسرو نداشت ولی عرق جوانمردی او آنطور بود که می‌گفت پشت سر او باید امن باشد از سویی هرودوت می‌گوید که کوروش بی‌میل نبود که همه راه‌ها را به اروپا باز کند. ماساژت‌ها شاخه‌ای از سکاها بودند که از اقوام بدوی شمال شرقی بودند و نژاد آنها را آریایی‌ می‌دانند. گرچه ساسانیان آنها را آریایی نمی‌دانستند از سویی کوروش سران را نمی‌کشت و از خدمات آنها استفاده می کرد. قانون ماساژت‌ها که از قانون سکاها استفاده می‌کردند این بود که خوانین یک سری شرایط را اجرا می‌کردند و زنان باید در جنگ‌ها شرکت کنند. از ویژگی‌های دیگر آنها این بود که شکارچی بودند و اگر دامداری می‌کردند به صورت ناپایدار بود و خدمات نظامی مختلفی به دیگران هم می‌دادند.» کوروش هم می‌دانست که ماساژت‌ها قوی هستند ولی او مغرور شده بود زیرا دو سرزمین لیدی و بابل را از پا درآورده بود. اشتباه کوروش که گفت شبانه می‌تواند ماساژت‌ها را از بین ببرد موجب کشته شدن خود او شد. کوروش در حقیقت سیاستمدار خوبی نبود او ابزار را برای تصرف مصر به دست آورده بود ولی می‌گفت باید ابتدا ماساژت‌ها را با خود همراه کند و بعد به دنبال مصر برود. بر ماساژت‌ها زنی حکومت می‌کرد به نام تومیریس که در حقیقت جانشین شوهرش شده بود او رشادت‌هایی از خود نشان داده بود. او ظاهرا از هر مردی بی‌باک‌تر، هوشیارتر و ... بود. در این جنگ، کوروش از تجربیات کرزوس استفاده می‌کرد. کرزوس به کوروش گفت اگر می‌خواهی با سکاها بجنگی، به تو هشدار می‌دهم و مواردی را برای کوروش ذکر می‌کند. کوروش اندکی فکر کرد و گفت چه کنم! کرزوس گفت آنها نباید به سرزمین تو برسند و اگر هم وارد سرزمین تو شدند نباید زنده بمانند و در حین جنگ هم باید سیر باشند و بعد کشته شوند. این روش را خود سکاها به ما آموختند. کوروش پاره‌ای از نصایح کرزوس را قبول کرد ولی کوچک‌ترین مساله‌ای را که قبول نداشت باعث به وجود آمدن لطمه به آنها شد. تومیریس بارها به کوروش گفت که این جنگ به صلاح شما نیست و ما کاری به شما نداریم ولی کوروش اصرار می‌کرد و می‌گفت من باید آنجا را تصرف کنم. تومیریس هم می‌گفت که من نمی‌گذارم تو موفق شوی. گویا کوروش می‌خواست تومیریس را که زنی بسیار زیبا هم بود به حرمسرای خود ببرد. تومیریس هم می‌گفت که تو من را نمی‌خواهی، فقط سرزمین من را می‌خواهی. تومیریس پسری داشت که می‌توانست جانشین مادرش باشد، در آن زمان معمولا هم این پسرها را به صف مقدم به جبهه می‌فرستادند و تفاوتی قایل نبودند. در حین جنگ یکی از کسانی که به اسارت کوروش در می‌آید پسر تومیریس یعنی سپارگاپیس بود. سپاهیان کوروش ناگزیر شدند او را شکنجه بدهند و با این کار باعث خودکشی او شدند. البته ابزار خودکشی او به دست نیامد. وقتی خبر خودکشی او رسید تمام نیروهای ماساژتی با تمام قوا و با سرعت و با روحیه‌ای قوی به قلب پارسیان شتافتند و در حین این نبرد کوروش کشته شد. وقتی خبر مرگ کوروش به تومیریس می‌رسد او دستور می‌دهد که مشکی از خون بیاورند و او مشک را به دهان کوروش می‌گذارد. دربار ایران هخامنشی هم منتظر مرگ کوروش نبود و این نشان می‌دهد که بحران ---------- در خانواده‌های حکومتی وجود داشته و روی مسایل جامعه اثر گذاشته است. درگذشت کوروش بسیاری از معضلات ---------- را به هم زد. جسد کوروش را به پاسارگاد آوردند و در آرامگاهی گذاشتند.

پارمیدا کیست و چه تاثیری در ایران باستان داشته است

پارمیدا یا پارمیس نوه‌ی کوروش بزرگ فرمانروای نیک‌کردار هخامنشی و دختر بردیا بود. هنگامی که کمبوجیه(کامبیز) برادر خود بردیا را کشت و چندی نگذشت که خود نیز به مرگ رازآلود و ناگهانی از دنیا رفت، داریوش بزرگ، فرمانروای نوآور و دادگستر امپراتوری جهانی ایرانیان، به شاهنشاهی رسید.

از آن‌جا که داریوش بزرگ نخستین شاه از شاخه‌ی دوم خاندان هخامنشی بود، برای پایدار کردن جایگاه خود بر آن شد همسرانی از شاخه‌ی نخست خاندان هخامنشی، که کوروش، کمبوجیه و بردیا از آن شاخه بودند، برگزیند. از این رو دو دختر کوروش بزرگ و نیز پارمیدا دختر بردیا را به همسری گرفت.

شاهزاده پارمیدا مورد توجه داریوش بود و پسری به نام آریامرد به دنیا آورد که یکی از سرداران نامی سپاه داریوش شد و در جنگ‌های بزرگی دلیری خود را به نمایش گذاشت. از نوشته‌های میخی تخت جمشید چنین بر می‌آید که نام پارسی پارمیدا، اوپارمیا ( Uparmiya ) بوده است که هرودوت تاریخ‌نگار، آن را به صورت پارمیس ثبت کرده است. او در کتاب 3 و 7 خود از پارمیس و فرزندش یاد کرده است.

کتیبه دیوار جنوبی صفه تخت جمشید

توضیحات


بر دیوار جنوبی صفه تخت جمشید دو کتیبه به فارسی باستان ( میخی ) به دستور داریوش بزرگ در بیست و چهار سطر حک شده است . دو کتیبه دیگر بطرف راست بخط غیلامی و بابلی موجود است . این چهار کتیبه کنار هم بر یک سنگ حجیم یک پارچه منقور گردیده و با مرور 25 قرن هنوز سالم مانده است . در این کتیبه داریوش از اهوره مزداه می خواهد پارس را حراست کند . کنت این کتیبه را با الفبای لاتینی آوا نویسی و آنها را به انگلیسیH ترجمه کرده است . شارپ این کتیبه را با افبای میخی ، آوا نویسی با الفبای فارسی و ترجمه فارسی آورده است . محمد مقدم این کتیبه را با الفبای میخی و ترجمه فارسی آورده است . بارتلمه این کتیبه را با الفبای میخی و آوا نویسی لاتینی آورده است . D حرف اول نام Dariush است P حروف اول Persepolis و D شماره این کتیبه از کتیبه های داریوش است که در تخت جمشید یافته شده است .
ترجمه کتیبه به فارسی به نقل از « راهنمای زبان های باستانی ، جلد اول ، دکتر ابوالقاسمی »
اهوره مزداه بزرگ ، که مهست بغان [ است ] ، او داریوش شاه را داد ( آفرید ) ، او وی را شهریاری فرا برد ، به لطف اهوره مزداه داریوش ، شاه [ است ] .
گوید داریوش شاه : این سرزمین پارس - که مرا اهوره مزداه فرا برد - که نیک ، خوب اسب ، خوب مرد [ است ] ، به لطف اهوره مزداه و من ، داریوش شاه ، از دیگری نمی ترسد .
گوید داریوش شاه : مرا اهوره مزداه یاوری برد با همه بغان و این سرزمین را اهوره مزداه پاید از سپاه دشمن ، از سال بد ، از دروغ . به این سرزمین میایاد ، مه سپاه دشمن ، مه سال بد ، مه دروغ ، این را من [ چون ] بخششی درخواست می کنم از اهوره مزداه با همه بغان . مرا این بخشش اهوره مزداه دهد با همه بغان .
ترجمه کتیبه به فارسی به نقل از « فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی ، رلف نارمن شارپ »
بند 1 - اهور مزدای بزرگ ، برگترین خدایان ، او داریوش شاه را آفرید . او به وی شاهی را ارزانی فرمود . بخواست اهور مزدا داریوش شاه ( است ) .
بند 2 - داریوش شاه گوید : این کشور پارس که اهور مزدا بمن ارزانی فرمود زیبا ، دارای اسبان خوب ، دارای مردان خوب ( است ) . بخواست اهور مزدا و ( بخواست ) من داریوش شاه ( این کشور ) از دیگری نمی ترسد .
بند 3 - داریوش شاه گوید : اهور مزدا مرا یاری کناد با خدایان خاندان سلطنتی و این کشور را اهور مزدا از دشمن از خشکسالی از دروغ محفوظ داراد . باین کشور نیاید نه دشمن نه خشکسالی نه دروغ .
اینرا ( چون ) برکتی من از اهور مزدا خدایان خاندان سلطنتی در خواست می کنم . اینرا بمن ( چون ) برکتی اهورمزدا با خدایان خاندان سلطنتی بدهاد .

خشایار شا شاه بزرگ ایران زمین

خشایارشا فاتح آتن
خشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.
نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.۱

سلطنت خشایارشا
خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت.
خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی‌خواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران میدانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست می‌کردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومت‌های مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی می‌کرد.

حمله به یونان

سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاه بزرگی که بنا به گفته هرودوت در آن، 46 گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار 480 قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عربها، هندی ها، پارسها، مادها، سکاها، فنیقیها، مصری‌ها و حتی ساکنان جزایر خلیج فارس نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه نموده‌اند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز ذکر کرده‌اند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و ... در این ارتش خدمت مینمودند.

نبرد ترموپیل و تصرف آتن

به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ(Carthage)صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتی‌های ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتی‌های دو سپاه جنگ درگرفت و یونان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنی‌ها و اسپارتی‌ها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه می‌رفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی که به اجبار مانده بودند (پاورقی 3) همگی کشته شدند(پاورقی 1). سپاه ایران بعد از این جنگ آتن را به تصرف درآورد و کاخ آکروپولیس در زمان جنگ نابود شد ولی معبد آکروپولیس و خانه های شهر به دستور خشایارشاه به سربازانش سالم ماند.

جنگ در خلیج دریایی سالامیس

پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزیره سالامیس(Salamis) به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان میگفتند که باید در تنگه کورینت(Corinth) مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمی‌تواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامه‌ای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران یونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و لذا گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.
نیروی دریایی ایران برخلاف کشتی‌های یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و لذا سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.»(پاورقی 2)
در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایار شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند.

نبرد پلاته

از سوی دیگر مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد اما در محل پلاته(Plataea) صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند. در ابتدا تصور می‌شد که ایرانیان پیروز هستند چراکه نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.

نبرد دیگر، جنگ در دماغه می کیل(Mycale) است: ناوگان ایران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به میهن بود، در این محل توسط سپاه دشمن منهدم شد.

حمله یونان به مستملکات ایران

پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان به پادگان پارس واقع در یونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر نظیر قبرس را به تصرف درآوردند.

علل شکست سپاه ایران

بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است:
زیادی شمار نفرات که تأمین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل میساخت.
نامناسب بودن سلاحهای ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاح‌های سبک نظیر تبر (!) استفاده می‌کردند.)
عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان
اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس
بازگشت ناگهانی خشایارشا
ناهمواری جلگه‌های یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم می‌کرد.
مهم‌ترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند.

درباره خشایارشا

خشایار شاه صفاتی عالی داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟
خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبه‌هایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت.
این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (485 تا 465 پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید.

آتش در عهد هخامنشیان

آتش علاوه بر نقش مذهبی خود در ایران باستان، کاربردهای دیگری هم داشته است
نقش مذهبی آتش در ایران باستان بیشترین سهم از نقش‌های این آفریده هفتم اهورامزدا را در متون دینی و تاریخی به خود اختصاص داده است و بیش از کارکردهای دیگر آن شناخته شده است، اما آتش کاربردهای دیگری هم در آن دوران داشته است. آتش در دوره هخامنشیان کارکردی ارتباطی نیز داشت و از آن همانند تلگراف بی سیم استفاده می شد. به فرمان خشایارشای هخامنشی (485 - 465 قبل از میلاد)، از شوشتر و همدان، دو پایتخت بزرگ تا به سر حدات ایران برج های بسیار بلند به فاصله های معین ساختند و در بالای آنها پاسبانانی گماشتند تا شب ها به کمک شعله آتش و حرکات و علایم مخصوصی که به آن می دادند، از این برج به برج دیگر وقایع مهم دورترین حدود مملکت را به مراکز برسانند. در سال 479 قبل ازمیلاد،‌ وقتی سپهبد ایران، آتن، پایتخت یونان را فتح کرد، در شب همان روز خبر به شاهنشاه رسید که در سارد پایتخت لیدی اقامت داشت. در شاهنامه و در یادگار زریران نیز آمده است که با آتش افروزی در بالای کوه های بلند لشگریان را به گرد آمدن و آماده حرکت شدن خبر می دادند.
این شیوه شاید در دوره های بعد هم مورد استفاده قرار گرفته باشد. به عنوان مثال، کوهی در اصفهان در نزدیکی منار جنبان قرار دارد و بر بالای آن آثار آتشگاهی به جا مانده است که کارشناسان با توجه به بقایای باروهای اطراف آن گمان می‌برند، شاید محلی برای دیده بانی و علامت دادن برای آتش بوده باشد. در شیراز نیز کوهی در نزدیکی دروازه قرآن است و بر فراز آن، جایگاهی است که امروزه موسوم به «تنوره دیو» است و در گذشته احتمالا «تنوره دید» نامیده می‌شد.این جایگاه نیز کاربردی این چنینی داشته است.

آتش،عنصری برای جشن و نیایش

البته نقش آتش در مذهب و ارتباط نیز محدود نماند و برای آن آیین‌ها، نیایش‌ها و جشن‌های زیادی برگزار شد و در فرهنگ مردم جای گرفت. آتش از زمانی که شناخته شد،‌ همواره مورد توجه و احترام آدمی بود. در میان ایرانیان نیز همواره این عنصر حیات بخش مورد تکریم بوده است تا جایی که ایزدی را به نام آذر / آتش نامیده بودند و روز نهم هر ماه و ماه نهم سال را با نام وی می خواندند. آنان در گرامیداشت این عنصر جشن های متعددی برگزار می کردند که از آن جمله است: جشن سده و جشن سوری (چهارشنبه سوری) و آذر جشن. روز آذر از ماه آذر موسوم به «آذرگان» آذر جشنی از زمره جشن های همنام شدن روز و ماه برگزار می شد. در بخشی از یسنای اوستا نیز نیایشی ویژه آتش آمده است. این توجه و احترام تا جایی بود که پرستشگاه‌هایی بر گرد آتش مقدس به نام آتشکده برای گردآمدن مومنان و خواندن دعا در جای جای این سرزمین بر پا شده بود.

آتشکده‌‌ در ایران باستان

در اوستا، اصطلاحی برای آتشکده نیامده است. نخستین اشاره به آتش (معلوم و مخصوص) در ادبیات زردشتی از سده سوم میلادی است،‌ در کتیبه ای از شاهپور اول ساسانی و روحانی بزرگ معاصر او، کریتر. کریتر بنیان گذار آتش بهرام، مقدس ترین و مهمترین آتش آیینی دین زردشت بوده است.
از دوران ساسانی،‌ به نام سه آتشکده معروف بر می خوریم که اصل آنها را از آتش های اساطیری دانسته اند. مهمترین آتشکده ایران در آن دوران آتشکده آذر فرنبغ (Adur Farrobag) در فارس بود که آتشکده مختص روحانیان بود و مرکزیت داشت. آتشکده آذر گشنسب، آتشکده خاص طبقه ارتشیان بود که از نظر اهمیت بعد از آذر فرنبغ قرار داشته است و محل آن در شیز، نزدیک گنزک،‌ در جنوب شرقی دریاچه ارومیه (در آذربایجان) بود و شاه و ارتشیان برای نیایش به آنجا می رفتند. سومین آتشکده مهم کشور، آذر برزین مهر (Adur Burzenmihr) بود، مختص کشاورزان که در آیین های ویژه به آنجا می رفتند.
باستان شناسان از آثار به جا مانده از آتشکده های دوران ساسانی دریافتند که بیشترین آتشکده ها در آذربایجان بوده اند و این سرزمین مرکز مقدس مذهبی ایران بوده است. بیشتر این آتشکده ها خاکستری نداشته و در اصطلاح پهلوی «خودسوز» بوده اند. ظاهرا منبع سوخت آتش های آنها گاز نفت بوده است.
نام خود آذربایجان نیز ماخوذ از آتش است. آتورپات (= نگهبان آتش) که در دوره هخامنشی، شهربان این ناحیه بود، نام خود را به آن داد و این ناحیه از کشور به آتورپاتکان (آذربایجان امروزی) مشهور شد.
همچنین تعداد زیادی از بناهایی که به» چهارطاق» معروف شده اند احتمالا آتشکده بوده اند. ردپای این بناها را در معماری ایران پس از اسلام نیز می بینیم.در دوران باستان، نه تنها زردشتیان برای دعا و نماز در پیشگاه آتش یا شنیدن گفتار «هیربد» به آتشکده می‌رفتند، بلکه نیازمندان گرسنه و تشنه نیز برای طلب یاری به آتشکده ها پناه می‌بردند.
در این معابد که براساس شواهد از دوره هخامنشی در این کشور بر پا شده اند،‌ آتش مقدس آتش همیشه فروزان با چوب بود که در آتشدانی روی پایه ای بلند می سوخت. روحانی پرستار آتش هر روز در وقت معین سوخت و بخورات را همراه با نیایش و آتش پیشکش می کرد. از آنجا که قبله زردشتیان نور است، مومنان برای به جا آوردن نمازهای روزانه خود به حضور آتش یا نور خورشید (آتش آسمانی) نیازمند بودند و شرط خواندن نماز داشتن طهارت کامل و به اصطلاح وضو بود. نماز ویژه آتش هنوز هم در آتشکده ها خوانده می شود.
با برپایی آتشکده ها، لزوم پیدایش طبقه نوینی از روحانیان، یعنی موبدان آتشکده ها احساس شد. از میان این طبقه، روحانی عالی رتبه یا روحانی رییس آتشکده را در فارسی باستان بگینه پتی baginapati می خواندند. این لقب در دوره ساسانی به «مغوبد» (= بزرگ مغان) تغییر یافت.
آتشدان‌ در ایران باستان

ظرفی که آتش را در آن نگهداری می کردند، «آتشدان» نام داشت. آتشدان در اتاقی درونی و محراب مانند در آتشکده قرار داشت تا پرستار روحانی آن را از هرگونه آلودگی و ناپاکی مصون دارد. در میان بقایای کاخ های با شکوه پاسارگاد، آتشدان های خوش تراشی از سنگ سفید پیدا شده است که نشان دهنده اهمیت این عنصر نزد شاهان هخامنشی است. این آتشدان ها ته ستون و سری سه پله دارند که با پایه بلندی به شکل مکعب مستطیل قلمی به یکدیگر وصل شده اند. ارتفاع آن تا حدود کمر آدمی میانه قد، می رسد. سر آنها که روی پایه سنگی قرار دارد، تو خالی و محل افروختن آتش بوده است. شاید داخل این آتشدان سنگی از منقلی فلزی هم استفاده می کردند. زیرا داخل آن اثری از آتش دیده نمی شود.
آتشدان های پاسارگاد از نظر ظرافت کار سنگتراشی بی نظیرند اما نمونه های آن را زردشتیان در طول سده ها، به هنگام پرستش و نیایش به کار برده اند.
در حجاری های بالای آرامگاه داریوش، آتشدانی همانند آتشدان پاسارگاد روبروی نقش شاه قرار دارد که زردشتی بودن صحنه را نشان می‌دهد. نقش آتش به صورت هرمی از شعله ها از سر آتشدان زبانه می کشد. این کهن ترین نمونه آتشدانی است که آتش آن افروخته است. گمان می رود نماز کردن به آتش افروخته در بلندی از آیین های ویژه شاهان زردشتی بوده است. گویی داریوش با این حجاری می خواسته بر زردشتی بودن خود تاکید کند. احتمالا مراد از آتش حجاری شده، نمایش اجاق شخصی او به هنگام جلوس بر تخت بوده است. رسمی که ظاهرا بنیان گذار آن کوروش بود و از اهمیتی حکایت می کند که در ایام کهن، آتش شخصی هر حکمرانی برای قوم و طایفه او داشته است.
در بالای آتشدان، نقش فروهر در پرواز است. پشت سر پیکره فوق، قرص ماهی برجسته همراه با هلالی در لبه زیرین آن حجاری شده است. هماهنگی نقوش فروهر و قرص ماه و آتشدان در آرامگاه داریوش دلالت بر احترام داریوش نسبت به خورشید و ماه و آتش می کند و جالب اینکه سه دعای مهم زردشتی نیز به این سه اختصاص دارند: خورشید نیایش، ماه نیایش و آتش نیایش. در متون پهلوی آمده که ستایش خداوند باید در آن حال که روی به خورشید و ماه و آتش دارند، صورت پذیرد.
با این تعابیر و بر طبق سنن دین زردشت می توان گفت که این نقوش، شاه را در حال نیایش نشان می دهند.
نقش آتشدان را روی تعدادی از گل مهرهایی که در ویرانه های خزانه داری و باروی تخت جمشید یافت شده اند، نیز می بینیم. در نقوش این گل مهرها،‌ بالای آتشدان فروهرقرار دارد و در دو سوی آن، دو پرستنده یا دو موبد به نیایش مشغول‌اند.
جزییات شکل آتشدان روی گل مهرها دقیقا مشخص نیست، اما باید نمونه ای از آتشدان های زمان هخامنشیان باشد. در گل مهری هم که از مصر به دست آمده و تاریخ آن میان سال های 400 تا 500 قبل از میلاد است، همین نمونه آتشدان دیده می شود. به طور کلی نقش آتش افروخته روی پایه بلند، بر مهرها و گل مهرهای هخامنشی که پرستش‌گران به آن ادای احترام می‌کنند، نماد رسمی مذهبی شده بود. از گزنفون، تاریخ دان یونانی، نقل است که کورش بزرگ هخامنشی به هنگام بیرون آمدن از زادگاهش پارس، به ایزد آتش اجاق و اهورامزدا نیایش می کرده است. گزنفون کورش را چنان می نمایاند که زردشتی مومنی است و معمولا به درگاه اهورامزدا نیایش می کند.
پیش از روزگار ساسانیان، برای این آتشدان ها نامی در اثری به جا نمانده است. اما در دوره ساسانیان به نام های» آدوران»، «آتشدان» و «آتشگاه» بر می خوریم. همچنین در دوره ساسانیان، آتشدان علامت ملی شد و آن را روی سکه‌های پادشاهان این سلسله ضرب کردند.
اهمیت آتش را در اسامی عام ترکیبی که از دوران هخامنشی به جا مانده نیز می توان دید، مانند: آتر فرنه (= از آتش بخت یافته) و در الواح ایلامی: آتر پاته (= محافظت شده با آتش)، آتر بانو (= دارنده درخشش آتش) و آتر دانه (= آتش داد).