‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

جریان های سیاسی در تاریخ ایران باستان

در ایران باستان سه جریان پایه ای را می توان شناسایی کرد: نخست گرایش به کیش کهن یا همان مهرپرستی است ، دوم باور به دین زرتشتی است و سوم زروانی گری. هر کدام از این سه جریان ، ویژگی های خود را دارد. در کیش کهن ، نشانه هایی چون چلیپا بکار می رفت و گرایش به پرستش آفتاب دیده می شد ، اما در دین زرتشتی سخن از آفریدگار یکتاست. پایه زروانی گری هم بر سرنوشت باوری است. چنین کشمکش هایی در سراسر تاریخ ایران باستان دیده می شود.

از گزارش هرودوت درمی یابیم که مادها گرایش به زروانیگری داشتند ؛ اما در نزد هخامنشیان نشانه هایی از زرتشتیگری می توان یافت. هر چند کردار و پرورش کوروش به ما نشان می دهد که او پیرو مذهب ویژه ای نبود و آنچه برای او اهمیت داشت ، آشتی میان دین ها بود. اما کمبوجیه از او هم فراتر رفت و به هیچ اندیشه ی دینی گرایش نیافت. او خدایان مصری را به ریشخند می گرفت و به هیچ رو فرمانروایی دینی نبود.

ماجرای برخورد دو شاه نخست هخامنشی با مذهب بدین گونه بود تا آن که " گئومات " پدیدار شد. او روحانی بود که با ساختن پرستشگاه مخالفت می کرد و دارایی مردم را اشتراکی کرده بود. این رفتار، ما را به یاد ضحاک می اندازد و نشان از یک بستر و ریشه یگانه در تاریخ ایران دارد. داریوش ، گئومات را سرنگون می کند ؛ رفتار داریوش همانند فریدون است. این را می توان دومین بستر تاریخ ایران دانست که ریشه همسانی دارند.

همزمان با داریوش ، در یونان مردمانی می زیستند که کیش چند خدایی داشتند. آنها تندیس می ساختند و به کارهای پهلوانی ارزش می نهادند و ورزیدگی برای آنها مهم بود. یونانیان گرایش به جنگ داشتند و آمیزش شان ، فرا تباری بود. آنچه برای آنها اهمیت داشت هم کیشی بود ، نه تبار یکسان. این ویژگی جنگجویانه ، به رو در رویی میان هخامنشیان و یونانیان انجامید. ویژگی دین محور یونانیان ، سرآغاز نخستین نبردهایی بود که از دو اندیشه گوناگون سرچشمه می گرفت. در یک سو اندیشه هخامنشیان دیده می شد و در سویی دیگر اندیشه چند خدایی یونانیان.

پس از داریوش ، زمان خشایارشا فرا می رسد. او بسیار خشمگین است و تنها پرستش اهورامزدا را می خواهد. در کتیبه اش هشدار می دهد که نباید دیوان را پرستید ؛ و می گوید که سرزمین دیو پرستان را از بین برده است ؛ بی آن که نامی از آن سرزمین برده باشد. اما برپایه آنچه که در کتاب « آیین راز آمیز میترایی » آمده است ، می دانیم که مهر پرستان در نزدیکی کوههای " تورس " و ارمنستان ، کیش مهری داشتند و مخفی گاهایی برای خود پدید آورده بودند. پس درمی یابیم که خشایارشا با آنها نبرد کرده است و می خواسته کیش کهن آنها را از بین ببرد. خشایارشا حتا پرستشگاه " دلفی " را می گیرد. اما با غرق شدن کشتی های ارتش او ، ناگزیر به بازگشت می شود. بدین سان پیروان کیش کهن جان سالم بدر می برند.

ماجرای کشته شدن خشایارشا در بیست و دومین سال پادشاهی اش روی داد. نام یکی از کشندگان او " مهرداد " بود. این نامی مهری ست و برگرفته از دین میترایی. این نشان می دهد که پیروان کیش کهن توانسته اند فرمانروای مخالف را از پا درآورند. از همین رو ، اردشیر یکم خطر را درمی یابد و جنگهای " پلوپونز" را راه می اندازد تا بدین گونه آتنی ها و اسپارتی ها سرگرم جنگهای داخلی بشوند. در این جنگهاست که اتحادیه " دلس " شکل می گیرد و یونانیان به سوی مصر گرایش می یابند. مصریها پارس ها را دشمن خود می دانستند ؛ چون کشورشان بدست هخامنشیان افتاده بود ، افزون بر این که پیرو کیش کهن بودند. اردشیر یکم ، سرانجام مصر را آرام می کند. اما در زمان داریوش دوم ، مصر از دست می رود. این یک شکست برای امپراتوری ایران بود.

لغزش داریوش دوم در این بود که یکی از پسرانش ، به نام کوروش کوچک را فرمانروای آسیای صغیر می کند. کوروش تشنه قدرت بود و از سوی مادرش ، " پروشات " ، تحریک می شد تا با جانشینی برادرش اردشیر دوم مخالفت کند. جنگی میان دو برادر پیش می آید. لشکر کوروش کوچک که متشکل از یونانیان بود تا 11 فرسنگی بابل پیش می آید. اما اردشیر موفق می شود که سپاه برادر را شکست بدهد. این نخستین زنگ خطر برای هخامنشیان بود.

ارشیر برای آن که خطر را از گستره فرمانروایی اش دور کند ، نام میترا را در کنار نام اهورامزدا می گذارد تا امتیازی به پیروان کیش کهن داده باشد و آنها را آرام سازد. اردشیر سوم از او توانایی افزونتری داشت و توانست فیلیپ مقدونی ، پدر اسکندر ، را که تازه سربرآورده بود ، سر جای خود بنشاند. اما این شاه هخامنشی سرانجام بدست خواجه ای مصری کشته شد.

رویداد لشکرکشی اسکندر در شاهنامه و اسکندرنامه ها بازتاب یافته است. اسکندر می گفت که می خواهد کافران را نابود کند. این سخنی بود که ارسطو در گوش او خوانده بود. جایی که اسکندر سر برمی آورد و می بالد ، سرزمین پیروان کیش کهن است. او با پشتیبانی آنهاست که نبردهایش را آغاز می کند. پس از دومین جنگ با ایرانیان ، راهی مصر می شود. مصریان به پیشواز اسکندر می آیند و او را پسر خدا می نامند. این اندیشه را در زمان های پس از آن در نزد امپراتوران روم هم می بینیم.

اسکندر به جنگ با داریوش سوم بازمی گردد. داریوش یکی از سردارانش را به رویارویی او می فرستد. اما مازه خیانت می کند و با اسکندرهمدست می شود. این یک برنامه ریزی از پیش طراحی شده بود.چندی پس از آن ، کیش کهن به یاری پارتها توان تازه ای می گیرد. از زمان امپراتور " کومودوس " است که رومی ها میترایی می شوند. اکنون دو جهان داریم که دارای یک اندیشه اند: جهان پارتی و جهان رومی که هر دو پیرو کیش کهن اند. این موقعیت تا پدیدار شدن اردشیر بابکان ادامه می یابد. ساسانیان زروان گراهایی بودند که گمان می کردند زرتشتی اند. بدین گونه ساسانیان رو در روی رومی ها قرار می گیرند. اردشیر بابکان و شاپور دوم بر رومی ها پیروز می شوند. این پیروزی ها تا زمانی که " کرتیر " زنده بود ادامه داشت ؛ چون ساسانیان به کمک کرتیر ، دارای یک اندیشه و مانیفست و شیوه بودند. پس از مرگ کرتیر است که " نارسیس " فرمانروای ارمنستان کودتا می کند. شماری از مهری ها یاریگر او هستند. این رویداد ، ساسانیان را سست و ناتوان می سازد.

با مسیحی شدن امپراتور روم " کنستانتین " ، باز ساسانیان و رومی ها در برابر هم می ایستند. شاپور یکم او را شکست می دهد. اما جنگ را ادامه نمی دهد. اگر ادامه داده بود می توانست گستره شاهنشاهی خود را به مرزهای هخامنشیان برساند. با پیش رفتن غرب به سوی مسیحیت ، مهرپرستان از بین می روند. سرانجام در واپسین سالهای فرمانروایی ساسانیان ، خسرو پرویز جنگ با روم را آغاز می کند. اما بناگاه امپراتور " هراکلیوس " سر از تیسفون درمی آورد. خسرو پرویز ، " شهر براز " را به رویارویی او می فرستد. اما شهر براز با خیانت به خسرو پرویز ، با هراکلیوس همدست می شود و او را در لشکر کشی بسوی ایران یاری می دهد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد