لشکر ایران
آماده جنگ می شد و سواران پا بر رکاب اسب با شور و اشتیاق آماده فرمان
حرکت بودند تا افتخاری دیگر برای ایران رقم زنند. باز دستی به ستم دراز
شده بود و مردمی از کوروش یاری خواسته بودند. آنگاه که شاه ایران موضوع
حمله به امپراتوری ایران و کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از زنان و کودکان
مظلوم را شنید، نتوانست ساکت بنشیند و تنها با تکیه بر مسند قدرت دستور
اعزام نیرو صادر کند او خود لباس رزم پوشید تا به مردم بی پناه کمک کند و
باز دید گروه بسیاری از جوانان و پیران سرزمین ایران پشت سرش به صف
ایستاده اند تا یاریش کنند.
کورش پادشاه
عادل ایران از نزدیکان خداحافظی کرد سوار بر اسب شد تا باز به راهبری سپاه
ایران بپردازد. هنوز دستور حرکت صادر نشده بود که فریاد شادی و خنده از
گوشه ای از سپاه بلند شد کوروش کنجکاو شد تا علت را بداند یکی از نزدیکان
خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده و گویا خبر تولد نوزادان
تازه به پدرشان رسیده است.
وبلاگ قشنگی داری سرشار از شور ایرانی بودن با افتخاراتی سترگ و شکوه و عزتی بزرگ !
ایرانی هستیم ایرانی بمانیم !