‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

داستان کوتاه: دلاوری میترادات دختر پادشاه اشکانی

میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی خواب دید ماری سیاه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشیدند و چون پدرش آن مار زشت را بدید دست او را گرفته و به مار پیشکش کرد. مار بدورش پیچید و او را با خود از شهر ببرد، چون از شهر دور شدند ماری دیگر بر سر راه آنها سبز شد و بدین طریق میترادات از مهلکه گریخت و به سوی شهر خویش باز گشت. مردم شادی می کردند و نوازندگان می نواختند او هم شاد شد اما همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود. چون بر لب جوی آبی نشست موهای خویش را خاکستری دید، زنی کامل در آب دیده می شد از ترس از خواب پرید و ساعتها بر خود لرزید . میترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پایان جنگ ایران و سلوکیان (جانشینان اسکندر)، فرمانروای آنها اسیر شده و او را به ایران آوردند.
آن شب در زیر نور مهتاب مهرداد به دخترش میترادات گفت ای عزیزتر از جان می خواهم همسر دمتریوس فرمانروای اسیر شده سلوکیان شوی . رایزنانم می گویند اگر دمتریوس را عزیز داریم در آینده او دودمان سلوکیان را تضعیف خواهد کرد و در نهایت ما می توانیم برای همیشه آنها را نابود کنیم و تو می دانی آنها چقدر از ایرانیان را کشته اند، آیا قبول می کنی همسر او شوی ؟ دختر به پدر نگاهی کرد و خوابش را بیاد آورد
.در دل گفت آه ای پدر ، آه ای پدر من این مار را قبلا در خواب دیده ام و می دانم کی باز خواهم گشت زمانی که دیگر نیمی از موهایم سفید شده اما بخاطر ایران و شادی مردمم خواهم رفت .
سرش را پایین انداخت و گفت پدر هر چه شما تصمیم بگیرید همان می کنم. پادشاه ایران دخترش را در آغوش گرفته موی سر او را بوسید و گفت دخترم می دانی که چقدر دوستت دارم
.میترادات در دل می دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صدای شادی ایرانیان آرامش می کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گریست .اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .سالها گذشت میترادات که به ایران باز گشت همه چیز همانگونه بود که در خواب دیده بود. بر لب همان جوی آب نشست خود را در آن دید اشکهایش با آب جوی در هم آمیخت و رنگ میهن پرستی را برای روح و جان ایرانیان به یادگار گذاشت .

حکومت شاهنشاهی هخامنشیان

پارس‌ها مردمانی ازقوم آریایی بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. آنان از قوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که درکتیبه‌های آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح نام آنان آمده‌است. پارس‌ها هم‌زمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت ایلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ و نواحی مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت.

برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام قوم «پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسواش همان پارسی‌ها بوده‌اند. تصور می‌شود اقوام پارسی پیش از این که از میان دوره‌های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبه‌های آشوری چنین استنباط می‌شود که در زمان شلم نصر (۷۱۳-۷۲۱ ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۶۳ ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بوده‌اند. پس از آن درزمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.

مردم و طوایف

هرودوت می‌گوید: پارسی‌ها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده‌اند. شش طایفه اول عبارت‌اند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارت‌اند از: داییها، مردها، دروپیک‌ها و ساگارتی ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران تابع آنها بوده‌اند.

پارس‌ها هم‌زمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسی‌ها بوده‌اند.

طوایف پارسی پیش از این که از میان دوره‌های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان‌ و نواحی مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت و رو به جنوب رفته‌اند.

مطابق منابع یونانی در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی) مادی‌های ساگارتی می زیسته‌اند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران داده‌اند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس از منشا همین طایفه ساگارتی‌ها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد می زیستند و بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان‌ و نواحی مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت و رو به جنوب رفته‌اند.

طبق نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس اقامت داشته‌اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده‌است. پس از انقراض دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسی‌ها از اختلافات آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.

این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی داده‌است. با توجه به بیانیه‌های کوروش بزرگ در بابل، می‌بینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، می‌رساند و او را شاه انزان می‌خواند.

پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش «آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت می‌کرد، دو کشور کوچک جدید، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.

شاهنشاهان هخامنشی

مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سال‌های حکمرانی اش که مشکل‌ترین سال‌ها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.

به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی‌توان با تکیه بر آنها نسب‌شناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگ‌نوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار می‌دهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می‌کند و به تدریج اخلاف خود را نام می‌برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدت‌های طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت می‌کردند یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه اول به چشم نمی‌خورد.

همین مسأله موجب شده‌است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به محتوای سنگ‌نوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ‌نوشته سعی داشته‌است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.

موافق نوشته‌های هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبه‌های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بوده‌است: (لازم به ذکر است درستی این جدول از هخامنش تا کوروش بزرگ مورد تردید است).

فتح آتن توسط خشایار شاه

تداوم دور خوش اقبالى در ایران آینده را شفاف و روشن مى ساخت. سنگ بناى پارسه پولیس بنیان گذارده شد. شهرى که داریوش فرمان ساخت آن را داد اما ستاره عمرش افول کرد و نتوانست پایان کار آن را ببیند. وقتى که آفتاب خوش رنگ طلیعه اش را بر ستون هاى استوار آن مى تابید، چشم هر بیننده اى را خیره مى ساخت. ابهت و غرور درونى را مى شد از تالار هاى وسیع آن حس کرد. بنابراین اشراف پارسى در پایتخت نوساز اجتماع کردند و خشایارشاه فرزند بزرگ و منتصب شده داریوش را به پادشاهى برگزیدند. جوانى موقر، آرام و متین که حتى نسبت به اصول روابط میان ملت ها احترام خاصى قائل بود. به این نشان که او علاوه بر کاخ هایى که ذکر آن خواهد رفت «دروازه ملت ها» را به مجموعه تخت جمشید به پاس احترام به ملل تحت امر امپراتورى افزود. تمام اقشار ایرانى به نحوى از خوشبختى و بهزیستى منتفع مى شدند و خرسند از اینکه بر بال پرنده خوشبختى سوار بودند. آنها از سرنوشت و فرمانروایان خود رضایت داشتند. زیرا حدود قلمرو پارس را فراتر از حد تصور رساندند. اگر ملکه آتوسا آرزوى فتح آتن را در سینه داشت فرزندش رویاى او را به واقعیت پیوند زد.
یک فرد شاغل در ایران خاصه افرادى که در تخت جمشید مشغول به کار بودند دستمزد منظم و بالا، اضافه کار و حق عائله مندى دریافت مى کردند حتى آن عده که از سرزمین هاى همجوار به ایران آمده بودند، در این خوشبختى سهیم بودند. این قوانین حمایتى مطابق کتیبه ها شامل حال حیوانات نیز مى شد. با ورود خشایارشاه به صحنه ۴۸۵ ق م ستاره اقبال ایرانیان درخشان تر شد زیرا او بر «آکروپولیس» چنگ زد. از این رو برخوردارى از این سطح رفاه ایرانیان و اقوام تابعه را تشویق به جانفشانى مى کرد. خشایارشاه شاهزاده اى نازپرورده بود و اصولاً روحیه اى لطیف داشت. شاید همین مسئله موجب شد که بداقبالى هاى کمبوجیه به نوعى براى او نیز تکرار شود. او نیز همانند کمبوجیه قبل از پادشاهى مدت دوازده سال عنوان «شاه بابل» را داشت و نزد مردم بابل بسیار محبوب بود اما دو سال پس از احراز مقام پادشاهى ایران وى ناچار شد شورش مصر را به سرکردگى خابیش ۴۸۴ ق م که خود را فرعون ۲۷ خوانده بود سرکوب کند و سپس به ناآرامى هاى خطرناکى که در بابل توسط بل شیمانا ایجاد شده بود و حتى زوپیر سردار مشهور ایرانى را که در زمان داریوش در دفع شورش بابل موثر واقع شده بود به قتل رسانده بودند، دفع نماید. شورش بابل خشایارشاه را خیلى آزرده خاطر ساخت به نحوى که وى به رغم داشتن اعتقادات مذهبى قوى و احترام نسبت به عقاید مذهبى ملل پیکره طلایى مردوک را به شوش انتقال داد و عنوان شاه بابل را نیز از القاب خود حذف کرد.زیرا پس از ولایات اصلى ایران، بابل مهم ترین و ارزشمندترین سرزمینى بود که تحت سلطه هخامنشى قرار داشت. او باور داشت که اورمزد توانا و حاکم بر تمام هستى و اعمال بشر است به همین علت به رعایاى خود توصیه مى کرد که راه راست را بپیمایند و فرمان خداوند را اطاعت کنند و گردن بگذارند.
به هر حال هخامنش برادر پادشاه حاکم مصر شد و خشایارشاه در کاخ هدیش استقرار یافت. در فراسوى مرزهاى ایران کار ناتمام داریوش، فرزندش را مجبور کرد برخلاف میل باطنى و خواست قلبى اش درگیر جنگ با یونان شود. مردمى که گفتیم اصلاً به نزاع فکر نمى کردند و فاقد نظم و اتحاد و تصمیم گیرى جدى و همه جانبه در برخورد با مردمان غیر از خود بودند اما ترس دائمى حاکم بر اجتماع یونانى و مقاصد پنهانى که در پشت تحریکات افرادى که دور و بر خشایارشاه بودند وقایعى را به وجود آورد که ملت از هم گسیخته یونانى را ناخودآگاه کنار هم قرار داد و هیچ گاه از سوى پادشاه و لشکریان ایران این مسئله جدى تلقى نشد. عواقب ناخوشایند آن در کارنامه خشایارشاه ثبت شد و شخصیت محجوب او را لکه دار کرد.
•فتح آتن
خشایارشاه هنوز از غائله مصر و بابل فراغت نیافته بود که مشاوران او در تالار صد ستون تخت جمشید گرد هم آمدند و طرح لشکرکشى به آتن را به او پیشنهاد کردند. موضوعى که پادشاه هیچ گونه تمایل قلبى نسبت به آن نداشت. موقعیت نه چندان ایده آل او که ناشى از انتقال پایتخت و به عهده گرفتن زمام حکومتى بود هرگز به وى اجازه چنین کارى را نمى داد. به علاوه خشایارشاه شخصاً فردى عاقل و خوش قلب بود، اما پافشارى مادرش آتوسا که اگرچه اکنون مقام ملکه ایران را به عروسش آمیستیریس داده بود اما از همان ابتدا که همسر داریوش شد فردى صاحب نفوذ و باکیاست بود. به همراه تحریکات یونانیان مقیم دربار و شخص ماردونیوس پادشاه را وادار کردند که به این اقدام ناخواسته تن دهد. هر چند که این واقعه لطمه اى به موقعیت ایران نزد و شهریاران بعدى آن را به روش هاى متفاوت تداوم بخشیدند.
اما با این توضیح وى نمى توانست تجاوز آتنى ها را به سارد مرکز لیدیه و به آتش کشیدن و غارت آنجا وقتى که سرگرم مسئله مصر و بابل بود، از یاد ببرد. افزون بر این دمارات حاکم لاسه دمون (اسپارت) که همانند پى زیستراس به ایران پناهنده شده بود و خانواده آلیادس که در تسالیا متنفذ و صاحب مقام بودند، به تصور اینکه با تسخیر آتن، پلوپونز، تسالى، سالامین، پلاتیا، تبس و لاسه دمون توسط خشایارشاه جملگى آنها صاحب حاکمیت خواهند بود یا مقام از دست رفته شان را به چنگ مى آورند، هر کدام جداگانه مشوق جنگ بودند. پیشگویى هاى اونوماکریت یونانى را هم که گفته بود یکى از شهریاران پارسى دوسوى دهانه هلسپونت را به هم خواهد دوخت نباید فراموش کنیم. علت مهم تر این است که خشایارشاه دو بار در خواب مردى خوش سیما و تنومند را دید که به او تلقین مى کند از تصمیم خود مبنى بر جنگ با یونان منصرف نشود حال آنکه در شب اول وقتى که از خواب بیدار شد بزرگان پارسى را به قصر فرا خواند و به آنها گفت که هیچ لزومى براى جنگ با یونان نمى بیند. حاضران به خصوص آرته باذ که از ابتدا مخالف جنگ بودند همگى شادمان شدند. اما در شب دوم همان شخص در خواب شاه آمد و این بار با تهدید وى را متقاعد کرد که تدارک سپاه براى جنگ آتن را ببیند. در نتیجه پادشاه که حتى از آرته باذ براى پرخاش به او در مجلس مشورتى جنگ عذر خواسته بود دوباره او را به حضور طلبید و گفت شخصى در خواب مرا راحت نمى گذارد. شاید این روح خداوند است که جنگ را به من الهام مى کند.
اینچنین بود که عقیده طرفداران جنگ غالب شد و پادشاه نیز به جمع موافقان پیوست و به حاضران در مجلس گفت: اگر آتن و مردم همجوار آن را در پلوپونز، فریگیه، تسالى ولاسه دمون مطیع کنیم، پارس دیگر حدى نخواهد داشت و خورشید بر مملکتى جز ممالک ما نخواهد تابید. ماردونیوس که برخلاف آرته باذ از موافقان جنگ بود در مجلس خطاب به خشایارشاه از عدم قاطعیت و ترس یونانى ها در امور مهمى همچون جنگ سخن گفت و موجب شد اگر پادشاه دچار تزلزل در تصمیم خود شده این بار مصمم شود. اما آرته باذ اعتراض کرد و گفت بهتر است پادشاه تنها به راى ماردونیوس اکتفا نکند و آراى مختلف را جویا شود. دلیل او ناکامى داریوش در جنگ سکاهیه بود در نتیجه به برادرزاده اش هشدار داد آن واقعه را از یاد نبرد و به ماردونیوس فرزند گبریاس نیز یادآور شد که بى جهت یونانیان را تحقیر نکند و عاقلانه بیندیشد. اما خشایارشاه عمویش را ترسو خواند و گفت که نمى تواند بنشیند و شیطنت هاى آتنیان را تماشا کند.
در این حالت یونان باید کاملاً مطیع شود و یا بالعکس. حالت سوم وجود ندارد. در این لحظه اردوان فرمانده دیگر حاضر در جلسه و مخالف جنگ این روح را نه خدایى بلکه حاصل مشغله هاى ذهنى پادشاه دانست که این روزها مدام به آن فکر مى کرد و به پادشاه اطمینان داد وقتى که این موضوع از زندگى روزمره شاه بیرون برود طبیعتاً به حالت عادى باز خواهد گشت. خشایارشاه جهت اطمینان خاطر به اردوان فرمان داد لباس ارغوانى او را بپوشد و در تختخواب پادشاه بخوابد تا معلوم شود که آیا این روح به خواب او نیز مى آید. اردوان اطاعت کرده در کمال ناباورى آن مرد را به خواب دید که قاطعانه به او مى گوید از منصرف کردن پادشاه بپرهیزد. بنابراین اردوان نیز به جرگه موافقان جنگ وارد شد اما تجربیات جنگى خود را همراه کوروش، کمبوجیه و داریوش در اختیار خشایارشاه قرار داد و تدارک حمله به آتن دیده شد. جنگى که آن را به اراده خدایان نسبت داده اند. در هر صورت اگر این واقعه را از روایات افسانه اى و مبالغه آمیز پیرایش دهیم در ذات خود حاوى طرح ها، رموز و فنون جالب نظامى است که در حیطه لشکرکشى هاى دوران باستان نوعى متفاوت را به تاریخ ارائه مى کند.وقتى فرمان جنگ به تصویب پادشاه و مجلس بزرگان رسید مدت چهار سال ۴۸۴ _ ۴۸۱ ق.م هر یک از ممالک تابعه امپراتورى مامور تهیه بخشى از مایحتاج سپاهى شد که تا آن زمان هیچ فرمانروایى براى جنگ تجهیز نکرده بود. نیروى دریایى که پیشتر بر اثر جنگ ماراتن و دیگر جنگ هاى محدود دچار خسارت شده بود توسط بورباس فرزند مگابازوس و آرتاخه پسر آرته باذ مرمت شد. کانالى که منجر به از میان برداشتن کوه آتش در دهانه هلسپونت شد، به عمق هشت متر و عرض ۹۰ متر جهت عبور ناوگان جنگى و کشتى ها حفر گردید.سپاهى مرکب از چهل ملیت به علاوه نفراتى که در شهرهاى اطراف آتن به آن پیوستند، پس از تجمع در کاپادوکیه به سمت سارد حرکت کرد و از رود هالیس گذشت، فریگیه را پشت سر گذاشت و به شهر مسلن وارد شد. پى ثى یوس، حاکم ثروتمند شهر هدایایى گرانبها براى تقویت سپاه به خشایارشاه تقدیم کرد. همچنین چهار فرزند خود را نیز در خدمت شاه قرار داد تا براى او بجنگند. این شخص قبلاً نیز اقلامى از جنس طلا به داریوش هدیه داده بود. زمانى که سپاه از این شهر عزیمت کرد به علت خلف وعده، خشایارشاه یکى از پسرانش را مجازات کرد اما شخص پى ثى یوس مورد لطف و نوازش خشایار شاه واقع شد. پس از عبور از رود ماندر بر سر دوراهى سارد به کاریه راه خود را به سارد ادامه دادند. سپس به استثناى آتن و لاسه دمون، به دیگر شهرها پیک هاى حکومتى جهت اخذ آب و خاک که نشانه اطاعت از پارسیان بود ارسال کرد و بر روى تنگه آبیدوس در قسمت غربى هلسپونت میان شهرهاى سس توس و مادى توس دو عدد پل توسط مصریان و فینیقى ها تعبیه گردید اما پل اصلى بر روى هلسپونت احداث شد. با این وصف پل ها از توفان دریا درامان نبودند. این مسئله موجب شد پادشاه فرمان دهد که به نشانه تنبیه سیصد تازیانه بر آب بزنند و مهندسین طراح آن را بازخواست نماید. به هرحال تنگه هلسپونت توسط ۶۷۴ کشتى غول پیکر که عمدتاً توسط فینیقى ها و اهالى دریاى عمان ساخته شده بود به یکدیگر وصل شد که در برابر جریان آب مقاومت داشتند. زمستان ۴۸۲ در سارد سپرى شد و در بهار ۴۸۱ ق.م خشایارشاه فرمان حرکت لشکر مهیب خود را داد. ماه ها طول کشید تا بنه سپاه از پل گذشت و به سوى آبیدوس رهسپار شد. سپاهى که وقتى یکى از اهالى بومى اطراف هلسپونت آن را مشاهده کرد با خود اندیشید که مگر خداوند عزم تسخیر یونان را کرده؟ پس چرا براى فتح آتن از رعد و برق بهره نمى گیرد؟! هرچند که اکنون فصل بهار بود اما کسوف خورشید و پنهان شدن ناگهانى آن در پشت ابرها واقعه اى غیرمنتظره بود که مغان در پاسخ خشایارشاه آن را نشانه اضمحلال یونانیان تفسیر کردند.
عرابه شاهى که خیمه و حرمسراى پادشاه را حمل مى کرد ده اسب قوى از ولایت نیسایه مى کشید و زمام آن در دست پاتى رام فس، فرزند اوتانس بود. پشت سر عرابه هزار نیزه دار زبده پارسى و پس از آنها سپاهیان گارد جاویدان و در نهایت نظامیان پیاده ولایت در حرکت بودند. آنها از شهر کارن و جلگه تب عبور کردند و در حومه شهر معروف تروا که دژ مستحکم و مشهور پرگام را در اطراف خود داشت، اردو زدند. از بالاى تپه اى مشرف بر اردوگاه، خشایارشاه تمام قواى زمینى و دریایى را تماشا کرد. شکوه و نظم حاکم بر سپاه ایران پادشاه را خرسند مى ساخت. منتها آرته باذ با وجود برترى فوق تصور لشکریان ایران نگران بود که آنها به سبب کثرت نیروها در موقع لزوم نمى توانست عقب بنشیند. و پیش بینى او نیز درست از آب درآمد اما خشایارشاه، آرته باذ را به عنوان جانشین خود به ایران فرستاد و او را از هیجانات جنگ محروم کرد. خروج قوا از اردوگاه تروا در این زمان محقق شد. پارسیان از دماغه سارپ دن به سوى خرسونس و از آنجا به قلعه دوریسک در سواحل غربى تراکیا رفتند. در آنجا خشایارشاه دستور داد سپاهیان را شمارش کردند سپس اطراق نمودند. اما بحث اینجا است که این نیروى گران چگونه مى توانست در جایى مثل ترموپیل استقرار پیدا کند و فنون جنگى اش را اجرا کند؟نیروى پیاده زیر فرمان فرماندهانى لایق همچون ماردونیوس فرزند گبریاس، پرى تان تخم پسر اردوان، سردمنس فرزند اوتانس پسر عموى خشایارشاه، ماسیست برادر شاه، گرگیس پسر آریز، مگابازوس فرزند زوپیر قرار داشت. سپاهیان گارد جاویدان را هیدارنس فرمان مى داد و سواره نظام تحت امر هرمامیتر و تى ثه پسران داتیس بودند و دوست شجاع آنها فرنوخ بر اثر سقوط از اسب و بیمارى ناچار شد در سارد بماند و از اینکه نتوانست افتخار جنگیدن را نصیب خود سازد غمناک و بى تاب شد. قواى دریایى هم که افزون بر ۴۰۰۰ کشتى در اختیار داشت توسط آریابیگ نیس پسر داریوش از دختر گبریاس، هخامنش برادر خشایارشاه و آسپاتن هدایت مى شد.
با وجود چنین قواى سهمناکى، خشایارشاه، دمارات را نزد خود فراخواند و به او گفت: آیا گمان مى کنى که هیچ ملتى توانایى مقابله با مرا خواهند داشت؟ و دمارات نیز پاسخ داد که مى خواهد حقیقت را بگوید. اگرچه به مذاق پادشاه خوشایند نباشد و ادامه داد که یونان مردمانى دارد که نیروى خود را فقط از «قوانین وضع شده و لازم الاجرا براى همگان» مى گیرند. در یونان همه موظف هستند زیر تیغ قانون گردن نهند. قانون اسلحه آنها در برابر بیگانگان است. اگر تمام مردم یونان تسلیم تو شوند، مردم ایالت لاسه دمون (اسپارت) با تو مى جنگند. خشایارشاه از این گفتار دمارات خنده اش گرفت و به او گفت که بیشتر از این یاوه گویى نکند. زیرا هیچ انسان عاقلى باور نمى کند که نفرات معدود اسپارتى و آتنى با او جرات مواجه شدن را به خود بدهند. اما اشتباه خشایارشاه این بود که به راستى هفت هزار یونانى را که در ترموپیل منتظر پارسیان بودند جدى نگرفت. او نخواست به پند دمارات گوش دهد که حقیقت را به او گوشزد کرد حقیقتى که بیان مى کرد قانون به لاسه دمونى ها آموخته است که هیچ گاه از تعداد زیاد قواى دشمن هراس به خود راه ندهند بلکه با آنها آنقدر بجنگند تا پیروز و یا براى قانون کشته شوند.
خشایارشاه از سخن دمارات نرنجید و راه خود را به سمت ایالات آتیکا به مرکزیت آتن ادامه داد. هنگام عبور از شهور مستمریمون مجبور شدند پل بزنند و قربانى کنند در حالى که رودهاى لیسوس و شهر آکانت تا تسالیا به هیچ مانعى برخورد نکردند. تمامى شهرها به جز تبس و تسپیانها آب و خاک براى خشایارشاه فرستادند. آتن و اسپارت هم که قبلاً سفراى داریوش را کشته بودند این بار سفیر اعزام نشد در حالى که خشایارشاه سفراى اعزامى اسپارت به نام هاى اسپرثى یس و بولیس را که براى تحکیم روابط یا منحرف کردن پادشاه از حمله به یونان به آسیاى صغیر آمده بودند و او نیز سفرا را به شوش فرستاده بود، به خاطر احترام به قوانین میان ملت ها نکشت بلکه تکریم کرد. وقتى ایرانیان به بندر ترى رم در دهانه آتن رسیدند، شهر تسالیا که قله معروف المپ به آن زیبایى خاصى مى بخشید و در میان کوه ها محصور بود، تنها یک راه نفوذى داشت که توسط زلزله میان کوه ها شکاف ایجاد شده بود و از این راه مى شد شهر را دور زد، با این وصف این منظره خشایارشاه را دچار حیرت کرد در حالى که تسالیا با میل خود تسلیم پارسیان شده بود.





در آتن اوضاع متشنج و آرا در مورد جنگ متناقض بود زیرا هدف اصلى، تیمون، هاتف معبد دلفى که غیبگویى هاى او ملاک تصمیم گیرى یونانیان قرار مى گرفت نیز به آتنى ها گفته بود فوراً شهر را ترک کنند زیرا همه چیز ویران و طعمه حریق خواهد شد. هاتف در مقابل شیون و زارى آتنى ها که از وى خواسته بودند به آنها جمله اى تسلى بخش بگوید، گفت که زئوس قلعه اى چوبین به پالاس- خداى عقل _ مى دهد که زنان و کودکان شما در آن محفوظ مى مانند و آنان آرام شدند هر کس از سخنان هاتف تعبیر مختلفى داشت زیرا او در پایان سخنانش تاکید کرد: اى سالامین تو پسران زنان را نابود خواهى کرد. اما تیمستوکلس به آنها اطمینان داد که مقصود هاتف فرزندان ما است. باید بدانیم که راه نجات ما در داشتن سفاین خوب است. آنگاه آتنیان هم قسم شدند که در برابر ایرانیان با یکدیگر متحد شوند و توان خود را بیشتر صرف نبرد دریایى کنند. یونانیان قبلاً جاسوسانى به اردوگاه ایران فرستاده بودند تا از وضعیت سپاه ایران آگاهى یابند. به علاوه مامورانى به پلوپونز، کیبرت و حتى نزد گِلُن جبار جزیره سیسیل فرستادند تا نیروى کمکى جمع آورى کنند، چه اهالى یونان آخرین نقطه فرار خود را در این جزیره مى جستند حتى بسیارى از آتنى ها عقیده داشتند بهتر است به جاى جنگ با یونان راه سیسیل را در پیش گیرند اما تیمستوکلس و دیگران آنها را منصرف و به جنگ ترغیب کردند. جاسوسانى که به اردوى ایران آمده بودند گرفتار شدند اما خشایارشاه با این دلیل که در واقع از کشتن آنها ضررى متوجه دشمن نمى شود بلکه به عکس آنها هیبت سپاه ایران را به گوش یونانیان خواهند رساند، آنها را رها ساخت.
یونانیان متفق القول تنگه ترموپیل را که معبرى باریک و صعب العبور براى جنگ بود، برگزیدند. محلى بسیار بد که به سپاه ایران فرصت هیچگونه خودنمایى نمى داد و بسیار دردسرساز شد. حتى زمانى که بحریه ایران در ساحل حرکت مى کرد و به کالسید وارد شد نزدیک دماغه سپیاس بر اثر توفان دچار خسارت شد و این امر از سوى یونانیان نشانه موهبت خداى باد «بُرِه» تلقى مى شد. اردوى بعدى خشایارشاه در حوالى «میله» واقع در شمال ترموپیل زده شد. و یونانیان آن سوى تنگه را اشغال کردند که تعداد آنها پنج هزار تن از ساکنان آتن، تب، آرکادى، کورنت، فوسید، پلوپونز و لاسه دمون مى شد. آتنى ها سعى داشتند به دیگران روحیه جنگیدن بدهند به همین علت مدام تکرار مى کردند که شما با بشر مى جنگید نه با خدایان و بشر هم بالاخره شکست مى خورد. لئونیداس فرمانده نیروهاى ترموپیل که اهل لاسه دمون بود، وقتى پلوپونزى ها به او پیشنهاد دادند که به تنگه کورنت عقب بنشینند و در آنجا با پارسیان بجنگند وى مخالفت کرد. مامورى از سپاه ایران به خشایارشاه اطلاع داد که یونانیان سرگرم شانه زدن موهاى خود هستند. وقتى خشایارشاه علت آن را از دمارات پرسید گفت آنها مى خواهند بگویند که تا آخرین نفس مقاومت مى کنند. به هر حال پس از چهار روز تاخیر روز پنجم جنگ آغاز شد. ایرانیان به دلیل نامناسب بودن محل نبرد ناچار شدند دسته دسته و مجزا بجنگند. این امر نیروى عظیم و فوق العاده همگانى آنها را بى تاثیر کرد. با وجود این امر و به رغم اینکه در ابتدا مادها و سپس عیلامیان و پارسى ها و در نهایت قواى گارد جاویدان به نوبت جنگیدند، همین مسئله موجب تلفات شد اما وقتى تنگه را گشودند لاسه دمونى ها به همراه مردمان تب و تسپیان ها در تنگه ماندند و تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام کشته شدند اما آتنى ها به اتفاق سایر یونانیان به پلوپونز و سالامین فرار کردند. در طلیعه روز ششم تنگه مسخر ایرانیان شد و نفرات باقى مانده یونانى مورد تعقیب قرار گرفتند. ایرانیان به آتن وارد شدند و به تلافى حمله به سارد و غارت آنجا، شهر را نه تنها غارت نکردند بلکه وضع معابد و دیگر نقاط را سامان دادند زیرا آتنى ها قبل از ترک شهر از بیم آنکه اموال شان به چنگ دشمن نیفتد خود همه چیز را نابود ساخته بودند. وقایع ترموپیل اگرچه پیروزى ایران را در پى داشت اما نتیجه مورد دلخواه پادشاه حاصل نشد، تازه او برادران ناتنى خود از فراتاگون همسر داریوش را از دست داد و بلافاصله پس از تسخیر آتن به ایران بازگشت و آنچه را که به چنگ آورده بود نظم و استقرار نبخشید و موجب شد وقایع سالامین و پلاتیا به وجود بیاید

اولین جنگ دریا یی ایران و یونان(سالامین نخست)

کسی نیست که نام ماراتون را نشنیده باشد چه با عنوان دوی مارتن یا جنگ ماراتن ، که دوی مارتن نیز یادبودیست که برای بزرگداشت جنگ ماراتون و پیک پیروزیش" میل تیس" (چوپانی که حدود 42 کیلومتر را دوید تا مژده پیروزی یونانیان را به مجلس آتن برساند) برگزار میشود، اما این چیزیست که غربیها میگویند چرا که اولین و تنها ترین نماینده تمدن غرب در هزاره اول قبل از میلاد کشور یونان بود ، برای راستی آزمایی جنگ ماراتن باید به پیشینه جنگهای ایران و یونان حدود504 سال پیش از میلاد مسیح و زمان پادشاهی داریوش کبیر بزرگترین و مقتدرترین پادشاهی که جهان به خود دیده است برگردیم:
تا پیش از این سال(504 ق .م.) ایران ویونان رابطه حسنه داشتند وحتی در لشکر کشی داریوش به اروپا دربهار سال510 ق.م. که برای سرکوبی سیتها(مردمی که بین رودخانه های دن و دانوب امروزی میزیستند) مهندسین یونانی (بویژه شخصی ریاضی دان ،مهندس و دریا شناس به نام "مندروکلس" )ارتش ایران را برای ساختن پلی که بر تنگه بوسفور زدند یاری کردند و سربازان یونانی نیز در تمامی نبردهای پیش آمده پابپای ایرانیان جنگیدند همچنین 12 شهر بزرگ یونانی نشین آسیای صغیر جزو امپراتوری ایران بودند و حکمرانانشان به ایران خراج داده و مردمشان دارای تابعیت ایرانی بوده و از سیستم اداری هخامنشیان پیروی میکردند.
در این تاریخ ناوگان دریایی ایران بنا به گفته مورخان رومی متشکل از 600 کشتی جنگی "دی رم" و"تری رم"(کشتی های با دو ردیف و یا سه ردیف پاروزن) به فرماندهی دریاسالار "هیستاسپ " یا "هیست اسب" بود که البته طبق معمول بسیار اغراق آمیز است و اینچنین آمارهای نجومی ارایه شده توسط مورخین متعصب غربی را تا پایان این نوشته باید تحمل کنید!
ایرانیان هر ساله در مسابقات ورزشی المپیاد که در شهر المپیوس یکی از 12 شهر بزرگ یونانی نشین تحت سلطه ایران شرکت میکردند اما در سال 504 ق.م. یکرخداد کوچک یعنی توهین یک ورزشکار از کشور "اری تا"( یکی از کشورهای یونان با4500 نفر جمعیت !) به یک جوان ایرانی ودرگیری ورزشکاران دو طرف باعث ایجاد کدورت مابین ایران و یونان شد (یونان تا زمان هرودوت "هلا" نامیده میشد) اما واقعیت کدورت بین ایران و یونان را باید در مسایل سیاسی، اقتصادی و غرور و تعصب یونانین جست:


این مسایل همیشه بعنوان یک آتش زیر خاکستر در اندیشه یونانیان باقی بود تا اینکه در سال500ق.م. به سه دلیل علاوه بر دلایل بالا " تالیدوس" حکمران آتن با فراخوان کشورهای کوچک تحت حکومت جمهوری یونان(هلا) تصمیم به حمله به " لیدی " گرفت:

تالیدوس که خود صاحب یک ملک وسیع و 10000 برده در لیدی بود با کنار هم نهادن دلایل بالا وبرشمردن اینکه جانشین داریوش چنان درگیر جنگها و شورشهای داخلی خواهد شد که توانایی مقابله با یونانیان را نخواهد داشت ،و با در نظر گرفتن منافع شخصی خویش برای بدست آوردن چندین برابر وسعت تمامی آتن مایملاک! نقشه حمله به لیدی را طرح کرد و با برانگیختن تعصبات نژادی و مذهبی یونانیان آنهارا با خود موافق گرداند او از از کشورهای یونان سرباز خواست با این شرط که تمامی کشتی های آتن را جهت جابجای سربازان بکار گمارد.
با موافقت سایر زمامداران بین 30 تا 100 هزار سرباز جمع آوری شد( باتوجه به جمعیت یونان 30 تا 50 هزار معقول تر است) و از دو مسیر وارد لیدی شد:
این دو نیرو به شهر " سارد " پایتخت لیدی حمله کرده وتمامی ایرانیان را کشتند وهمه مردان را از دم تیغ گذراندند و زنها را به اسارت بردند و چون مردم لیدی تمثال زئوس(خدای خدایان) منقوش بر پاپیروس را سوزانده بودند شهر سارد را که عروس دنیای قدیم بود به آتش کشیدند و این اولین حمله یونانیان به امپراتوری ایران بود. (واژه سارد بمعنی ماتم است وبسیار زیبنده شهریست که چندین بار با خاک یکسان شد و سوخت).
از آن سو داریوش بعلت زخم حاصل از سوء قصد و در پیش بودن زمستان(برفگیر بودن کوههای مسیر حرکت به سمت غرب)و شورش"تلمن" در ساتراپ "باختریس" به مرکزیت شهر بلخ (آتشکده معروف بهار با 2000 خادم و بزرگترین مرکز پرورش گل در دنیای قدیم در شهر بلخ واقع در افغانستان امروزی بود) هیچ گونه واکنش رزمی نشان نداد تا اینکه در تاریخ 27 پس از بهار سال 499ق.م. موفق به تسخیر بلخ شد اما بعلت دو شورش داخلی دیگر در همان سال لشگرکشی به سال 498 ق.م. موکول شد که شیوع طاعون در جنوب ایران که به سرعت گسترش یافت از این کار نیز ممانعت به عمل آورد بگونه ای که حتی پایتخت نیز تخلیه شد وتنها در جنوب ایران 70 هزار کشته بجا گذاشت (بر اساس آمار دقیق بجا مانده از سازمان آمار هخامنشیان در زمان داریوش کبیر)و خود داریوش پس از چندبار تغییر مکان سرانجام به "ساکلا" رفت که منطقه ای کوهستانی با تنها یک مدخل بود و براحتی میشد آنجا را کنترل کرد(بویر احمد امروزی).
در بهار سال 497 ق.م. پس از رفع طاعون و در حالی که ارتش ایران مشغول آماده شدن برای لشگرکشی بود خود داریوش به بیماری سختی مبتلا شد که "کتزیاس "مورخ وپزشک یونانی نوشته بیماری داریوش مرضی بوده که امروزه حصبه نامیده میشود ولی" آریان" مورخ میگوید بیماریش تب حاد بوده اما با معرفی علایم بیماری و تجویزهای "ایلستن" پزشک داریوش مشخص است که بیماری حصبه بوده است.
در تاریخ 15 پس از بهار سال496 ق.م. داریوش با ارتش ایران به سمت آسیای صغیر براه افتاد یونانیان طبق معمول ارقام نجومی را برای ارتش ایران بکار میبرند:

جالب اینجاست که بر مبنای اطلاعات خود غربیها(خانتوس مورخ)مقدار آذوقه مصرفی ایرانیان در هر روز به مقداری بوده که بسختی کفاف یکصد هزار نفر را میداده حال آن هفتصد هزار نفر دیگر چه میکرده اند خدا داند. نکته جالب دیگر اغراق یونانیان در بالا آمدن صدذرعی!!!! آب رودخانه"تالیت"(قره سوی امروزی) در منطقه "کارامیسین"(کرمانشاهان مروزی) است و میگویند همین باعث شد که ارتش ایران تا سال 495ق.م. به آسیای صغیر نرسد در صورتی که داریوش از طریق دیاربکر وارد ترکیه امروزی شد و به بیزان تیوم(استانبول اموزی که بیزانسیوم هم نامیده میشد) رسیدو 50 روز پس از بهار سال 496ق.م. به رود "هالیس"(قزل ایرماق ) رسید و پس از ساخت پل روز 52 پس از بهار از آن گذشت( بنا به گفته "سوئه تون "برای اولین بار در جنگهای کلاسیک دنیا 6000 سرباز پیاده ارتش ایران شبانه در حضور یونانیان که به فرماندهی"کلاتوس" در آنسوی پل آرایش گرفته بودند از پل گذشتند).
روز 53 پس از بهار در تنگه "لورک" در حاشیه رود هالیوس دوهزارنفر از پیاده نظام ایران دو فلانژ600 نفری یونانیان را که با دلاوری مثال زدنی میجنگیدند درهم کوبید و به سمت سارد بحرکت درآمد(داریوش اسیران و زخمیهای یونانیان را به خاطر جنگ دلیرانه اشان مورد محبت قرار داده سپس آزاد کرد! )در روز 56 پس از بهار داریوش با قسمتی از ارتش به دشتهای نزدیک "انکور" یا "انسیر"(آنکارا) پایتخت کشور "فری ژی" وارد شد استارک" پادشاه پیر فری ژی که از یونانیان گریخته بود بهمراه پسرانش به داریوش پیوست (در آسیای صغیر 5 کشور بودند که از شرق به غرب : کاپودسی ، فری ژی ، توسیدی ، لیدی) داریوش در روز جشن شراب(جشن باکوس) به شهر "انکور" با خندقی بزرگ و محصور در 20 کیلومتر حصار نظامی و دویست برج نظامی( بگفته :هارت مان آلمانی و پلین) حمله کرد و تمامی سربازان یونانی را که مست شراب بودند یکجا اسیر کرد("آرتوس" فرمانده نیروهای یونانی پیش از اسیر شدن خودکشی کرد) و در آنجا جمله معروف خود " زورا- نی کو نوم" را بیان کرد(شعار معروف داریوش که در کتیبه های خود مینوشت : منم داریوش شاه شاهان پسر ویشتاسپ هخامنشی نه به کارای خود{ملت ایران} نه به بیگانگان زورا نی کونوم) .
داریوش پش از بازپس گیری فری ژی به کشور "توسیدی" رفت ( " قارون " معروف پادشاه این کشور بود که اسم واقعیش"الیاروس" بود و در زمان حمله یونانیان به "شیپر" (قبرس) که پایگاه باقیمانده نیروی دریایی ایران بود پناه برده بود) سپس داریوش به سمت کشور لیدی وشهر ده هزار ساله سوخته وویران شده" سارد" به راه افتاد(مکان امروزیش دهی بنام " سرت کالسی" در شهر کاتل هویوک ترکیه است).
در بیرون دروازهای شهر "تالیدوس" با 50000 نفر سرباز رویین تن در فرم فلانژ ایستاده بود روز پس از رسیدن داریوش بناگاه سی فلانژ قلب ارتش یونان در زیر بارش منجنیقهای سبک ایرانی شروع به یورش به پیاده نظام ایران کرد به دستور داریوش "کلامش" فرمانده سواره نظلم ایران با تاختن به سمت راست فلانژها با استفاده از نیزه های بلند(همان سلاحی که سالها بعد اسکندرمقدونی توسط آن پیاده ایران را شکست داد) واسبهای اصیل تربیت شده در ساخلوی " نسا" واقع در جلگه "ماهیدشت"(در کرمانشاهان امروزی) توان انها را در هم شکست( مورخین غربی برخلاف گفته نخستین خود که گفته بودند ایرانیان دویست هزار سواره نظام دارند ، آورده اند که در این جنگ ایران از سیصد هزار سوار استفاده کرد!!!!) نکته جالب اینجاست که این آمار اسب نیاز به چهار هزار و پانصد تن مصرف علیق برای هرروز دارد("گیمن" مورخ تعداد سواران را ده هزار نفر آورده است).
خود مورخین غربی میگویند در این جنگ کلامش چنان کشتاری از فلانژهای یونانی کرد و بگونه ای مرگ و کشتار سربازان یونان فجیع بود که خود داریوش فرمان پایان جنگ را داد و گفت:" این دیگر جنگ نیست مانند کشتن گوسفندان است". آنگاه دستور داد به زخمیها آب بدهند و برای دفن یونانیان به اسیران کمک کنند!! سپس دستور ابلاغ عفو عمومی مردمان آسیای صغیر را که به یونانیان کمک کرده اند صادر کرد.!!
جالب اینجاست که هرودوت علت این عفوو مهربانی را ترس داریوش می انگارد!!!!(اینست منبع تاریخ جهان غربیان و پدر علم تاریخ!!!!).
جالبتر اینجاست که همین هرودوت اصالتش از "هالیکاراناس" شهر تحت حمایت ایرانی است و در هنگام همین جنگ مردم شهر هالیکارانس پدر هرودوت را مامور پذیرایی از داریوش کبیر کردند.!!!(مردم هالیکارناس دارای شناسنامه ایرانی بودند چون در آنزمان ایران برای اتباعش شناسنامه صادر کرده بود.!!!چی بودیم و چی شدیم).
پس از آزاد کردن سایر شهرهای آسیای صغیر داریوش به آتن پیغام داد که در صورت واگذاری پایگاه در شش بندر یونان به نیروی دریایی ایران حاظر به صلح است اما مجلس یونان این شرط را نپذیرفت(این شرط به این دلیل بود که یونانیان کشتیهای بازرگانی و نیروی دریایی ایران را که بصورت واحدهای پراکنده بود از دریای اژه و مرمره بیرون رانده بود).
داریوش میدانست که تنها با ارتش زمینی بدون نیروی دریایی نمیتواند یونان را بگشاید ( همان مشکل هیتلر در جنگ جهانی دوم در برابر انگلستان) پس شروع به آموزش دریانوردان و توسعه ناوگان دریاییش کرد. گزنفون تعداد کارگران کارخانه های کشتی سازی ایران را60000 تا70000 نفر اعلام میکند که طبق برنامه زمان بندی شده می بایست کشتی رادرزمان شخصی تحویل دهند تاریخ نگاران بر ین باورند که شیفت کاری شبانه کارخانه ها اولین باردراین کارخانه ها استفاده شده است.
داریوش برای منهدم کردن نیروی دریایی یونان که مهمترین بخش آن مربوط به کشور "آتنیک" با پایتختی آتن بود راهبردی ترین کذرگاه یعنی جزیره "سالامین" در غرب آتن را برگزید.
در بهار سال493 ق.م. داریوش نیروی دریایش را که شامل هشتاد فروند کشتی بزرگ هزار تنی و بیست فروند کشتی کوچک پانصد تنی بود به دعوت "تالید" پادشاه جزیره کرت بدانجا برد و با همفکری دریاسالار هیست اسپ (هیستاسب) فرمانده نیروی دریایی ایران بنا به متلاطم بودن دریای سپید (مدیترانه) زمان یورش ابتدای تابستان(ماه ژوئن) تعیین شد.
باتوجه به ظرفیت اعلام شده از طرف تارخ نگاران (بین 400 تا 600 نفر برای هر کشتی) ناوگان ایران در حدود پنجاه تا شصت هزار نفررا شامل می شد که برای جنگهای سخت دریایی آموزشهای دشواری را پشت سر گذاشته بودند نکته قابل ذکر عدم شرکت سواران جاویدان(سربازان گارد جاویدان) بعلت ناهمسانی نوع ماموریت با آموزشها و توانایی های آنها در جنگ سالمین بود
تمام کشتیهای ایران و یونان یک دکله بودند وتوانایی استفاده از بادبان را داشتند اما پیشرانه اصلی آنها ردیفهای دو یا سه گانه پاروزنان برده بود بر بالای دکل کشتیهای ایران نشان عقاب و در سینه کشتی ها کله اسب نصب بود و در کشتی های یونانی بالای کشتی مجسمه زئوس (ژوپیتر) یاآپولون نصب شده بود وسیله مخابراتی هر دو طرف نیز پرچمهای رنگی بود(این پرچمها امروزه هم مورد استفاده قرار میگیرند اما بصورت استاندارد واحد).
کشتیهای ایرانی پس از ترک کرت در چهار ستون به موازات هم به سمت سالامین به راه افتادند هیستاسب برای جلوگیری از هرگونه یورش غافلگیرانه سه کشتی را بعنوان طلایه دار در جلوی ناوگان خود روانه کرد.
هفده روز پس از ترک کرت ناوگان ایران به تنگه ای بنام "اژین" رسید که دروازه سالامین شناخته می شد در این تنگه پهن و فراخ دوجریان بزرگ آبی وجود دارد که یکی بموازات ساحل شرقی از جنوب به شمال و دیگری به موازات ساحل غربی و کاملا برعکس اولی از شمال به جنوب جریان دارند.
ناوگان ایران برای پرهیز از حمله یونانیان به ساحل نزدیک نشد وبا چراغهای خاموش در میانه های مسیر تنگه به حرکت ادامه داد. در صبح روز چهارم پس از عبور از تنگه(21 روز پس از ترک جزیره کرت) کشتیها به ساحل شرقی آتیک(آتن) و نزدیکی جزیره سالامین رسید. آنگاه دریاسالار هیستاسب با تغییر آرایش ناوگان دریایی هفتاد کشتی را در خطی به طول حدود سه کیلومتر نزدیک بهم (برای جلوگیری از نفوذ کشتیهای دشمن در بین کشتیهای خودی) در جبهه شرق و سی کشتی ذخیره را در خط غربی جبهه (خط پشتیبان )قرار داد این تغییر آرایش تا ساعت حدود 7 صبح کامل شد سپس سربازان آماده نبرد شده و ناوگان بسوی سالامین روانه شد.
ساعت حدود ده صبح کشتیهای یونانیان پدیدار شدند تعداد کشتیهای یونانیان رامورخین غربی یکصدوپنجاه کشتی برشمرده اند اما همین مورخین گفته اند : آنقدر کشتی جنگی نمایان شد که گویی تمام دریا پر از کشتی یونانیان است.!
این آمار بسیار جای بحث دارد چرا که یونانیان همیشه شمار ایرانیان را بسیار بیشتر و شمارخود را بسیار کمتر از آنچه بوده نوشته اند و نمونه بارز آن ارقام نجومی برای ایران(هشتصد هزار نفر)و ارقام بسیار کم برای خودشان (پنجاه هزار نفر) درجنگ پای دیوارهای "سارد" است حال برای ایران یکصد و برای خودشان یکصد وپنجاه کشتی ذکر کرده اند با یک تناسب ساده میشود آمار درست را به دست آورد بویژه اینکه 90% توان یونانیان نیروی دریاییشان بود حال آنکه نیروی اصلی ایرانی نیروی زمینی بود.{داوری را به خودتان واگذار می کنم}
دریاسلار "کوفلوس"( دریانورد بی باک اسپارتی که آتنیها بخاطر دلیریش به او اهلیت آتنیک داده بودند) فرمانده پنجاه ساله و فربه ناوگان یونانیان با سر تراشیده شده بر عرشه کشتی سرفرماندهی با پرچم خدای خدایان زئوس ایستاده بود و کشتیهای یونانیان را در سه صف بصورت پیکانی ناقص آرایش داد خط اصلی دفاعی صفی بطول حدود پنج کیلومتر خط دوم به طول تقریبی شش کیلومتر و خط ذخیره به طول تقریبی هفت کیلومتر آرایش داده بود.!
تمام مورخین میگویند با مشاهده آن عدم تناصب قوا (حتی با آمارهای خودشان ) ایرانیان میبایست برگشته و عقب نشینی میکردند اما دریاسالار هیستاسب گزینه دیگری را برگزید.(دلیل آنکه در تصمیم گیریها و دستورات همواره از هیستاسب نام میبریم نه داریوش کبیر عدم اگهی از حظور داریوش در ناوگان ایران است عده ای دلیل آنرامصالح مملکتی و گروهی دیگر بیماری داریوش می دانند که نظر گروه دوم مورد قبولتر است چرا که داریوش شخصی بی باک بوده که از فرماندهی ارتش به پادشاهی رسید ودر تمامی جنگهای ایران چه داخلی و چه خارجی خود به شخصه حاضر میشد و این امکر را لازم میدانست همانگونه که در زمان فتح بلخ پسر دوم و کاندیدای اصلی جانشینش "خشایار " حدودآ بیست ساله را بعنوان اولین گروه برای گشودن شهر و مبارزه با مدافعان به بالای دیوار شهر فرستاد تا به او بیاموزد یک فرمانده خوب و شایسته و یک پادشاه لایق هیچگاه نباید ترس به خود راه دهد و همیشه باید الگوی شجاعت و بی باکی سربازان باشد).
در ابتدای نبرد ایرانیان با دلیری و با استفاده از منجنیقهای سبک، کمانها و تیراندازان معروف پارسی به پیروزیهای چشمگیری رسیدند و توانستند صف اول یونانیان را به راحتی درهم بکوبند و به صف دوم برسند که در این برهه از جنگ تاریخ نگاران به نام ناخدای دلیری از باختر ایران (خراسان امروزی) بنام "گه-یو" اشاره میکنند که دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد و در پایان خون خویش را نثار سربلندی و نام میهن کرد.(گزنفون معتقد است اولین بار در این جنگ ایرانیان از سلاح پرتابه منجنیق سبک استفاده کردند.{ که اگر صحیح باشد پایه استفاده بعدی پرتابه های مهلک یعنی توپهای آتشین در جنگهای دریایی شد})
در ادامه نبرد دریاسالار کوفولوس با استفاده از تجربه وشناخت خود از جریانها ، گذرگاها ، صخره های ساحلی ، جاهای کم عمق وهدایت و مانور بسیار ماهرانه ی"گریز نمایشی" کشتیهای یونانی توانست با کشاندن کشتیهای ایران به نقاط دلخواه و استفاده از این عوامل طبیعی باعث به گل زدن و یا برخورد تعداد زیادی از کشتیهای ایرانی شود که بی باکانه و بدون شناخت کامل از جغرافیای میدان نبرد به تعقیب یونانیان شتافته بودند بدلیل سرعت زیاد جریان (بویژه تغییر سرعت جریان و عمق آب با تغییر ساعات در روز که ایرانیان از شرایط آن در سالامین بی اطلاع بودند) ناخدایان ایرانی نتوانستند شناورهای خود را به موقع کنترل کرده و بسیاری از آنها به گل نشسته یا با صخره ها برخورد کردند در این زمان دریاسالار کوفولوس با وارد کردن نیروی ذخیره بسیار قوی یونان و همچنین حضور خود در خط اول نبرد موفق به شکستن زنجیره تهاجمی ورخنه در صف کشتیهای ایران شد و دستور قلاب اندازی به کشتیهای ایرانیان را صادر کرد .(درگذشته در زمان جنگهای دریایی کشتیها با قلاب کشتی دشمن را نگه داشته آنگاه سعی میکردند به کشتی دشمن نفوذ کنند)
دریاسلارهیستاسب که وضع خط تهاجمی راوخیم می دید تمامی کشتیهای ذخیره را به صحنه نبر فرستاد اما بعلت برهم خوردن نظم ناوگان ایران ورخنه یونانیان درصف آنها وهمچنین محاصره تقریبآ کامل کشتیها،تمام رشادت ها ودلاوری های ایرانیان راه به جایی نبرد و با تمام جانفشانی ایرانیان کشتی های ایرانی یکی پس از دیگری غرق شده یا بدست یونانیان افتاد.
بنا به گفته مورخین غربی نظیر گیمن ،کاپلان ، آریان و گزنفون : در حالی که ایرانیان می دیدند که قدرت یونانیان بسیار بیشتر از آنان است و کشتیهای همرزمانشان یکی پس از دیگری درحال غرق شدن است هیچگاه امان نخواستند وتا آخرین نفر جنگیدند.
همین مورخین آورده اند که: هیچ کشتی ایرانی بدست یونانیان نیفتاد مگر آنکه تمامی سربازان و افسران ایرانی آن کشتی کشته یا زخمی شده و کسی برای دفاع نمانده باشد بگونه ای که حتی پزشکان و جراحان ایرانی نیز همچون سربازان جنگیدند و کشته شدند.
در ساعت حدود 4 بعد از ظهردریاسلار هیستاسب که شرایط را بسیار نامناسب دید دستور عقب نشینی ناوگان را صادرکرد ، بنا به دستور دریاسالار کوفولوس یونانیان نیز سعی کردند که با چنگک و قلاب جلوی عقب نشینی ایرانیان را بگیرند اما دریانوردان ناوگان ایران با شکستن قسمتهای که قلاب در آنها فر رفته بود موفق به عقب نشینی شدند تعداد زیادی سرباز یونانی که بر عرشه کشتی بود بهمراه ایرانیان رفته واسیر شدند دریاسالارهیستاسب ازیکصد کشتی توانست تنها سی ودو کشتی را نجات داده و برگرداند برگرداند.
یونانیان نیز به علت تلفات بالا و نزدیکی شب به تعقیب ایرانیان نپرداختند و بدینگونه اولین نبرد دریایی ایران و یونان در ساعت حدود 6-7 غروب با شکست ناوگان ایران به پایان رسید اما ابن پایان کار نبود و خود آغازی شد برای نبردهای آینده.
کارشناسان وتاریخ نگاران سبب شکست ایرانیان در سالامین را به بررسی کرده اند وکه دلایل زیر از آنجمله اند:

پس از این شکست داریوش دریاسالار هیستاسب را بخاطر عدم لیاقت در فرماندهی وناتوانی در حفظ جان سربازان ایرانی از سمتش عزل کرد وهیستاسب دربازگشت به زادگاهش "آتروپاتن"(آذربایگان امروزی ) در کنار دریاچه چیچست(دریاچه ارومیه) با خنجر گلوی خود را برید و خودکشی کرد .( دریاسالار " وی نو"ی فرانسوی نیز پس از شکست از دریاسالار "نلسون" انگلیسی در جنگ ترافالگار در حالی که از طرف ناپلیون از مقام دریاسالاری برکنار نشده بود نتوانست به دربار برود وبا فرو کردن کاردی در قلب خود به زندگیش پایان داد)
یونانیان با استفاده از عدم امادگی ارتش ایران به آسیای صغیر یورش برده و دوازده شهر بزرگ آسیای صغیر را تسخیر کردند و داریوش که از کرت به ایران مراجعه کرده بود بیمار شد و پس از چند سال به همین بیماری درگذشت ( با توجه به تجویز کاهو و کاسنی از طرف پزشکان داریوش "کودمان یا کدمن" و "ایلستن" و دستور پرهیز غذایی که برای او نوشته بودند میشود حدث زد که بیماری داریوش کبیر یک بیماری کبدی بوده است) 2-آنها با اینکه خود چند خدایی و بت پرست بودند به سایر ادیان و خدای کشورهای دیگر توهین میکردند و آزادی مذهب نداشتند 3- آنها احترام به آتش ایرانیان را نشانه وحشی بودن ایرانیان میدانستند در صورتی که خود به هزاران خدای نر و ماده معتقد بوده وبت آنها را میپرستیدند 4- تجارت ایران در تمامی شرق مدیترانه بویزه پس از تصرف کارتاژ(تونس امروزی) بازارها را قبضه کرده بود و یونانیان توانایی برابری با آنها را نداشتند 2- بالا گرفتن توهین لیدیها به "زئوس" خدای خدایان یونانیان ( به مقابله با توهین یونانیان به "کارید" خدای بزرگ لیدیها) 3- و مهمتر از همه رسیدن خبر کشته شدن داریوش کبیر به یونانیان(در این سال در روز سی و چهارم پس از بهار " کوندران"خشتر پاون(والی) ساتراپ باختر(باختریس) با دشنه به داریوش که در حال بازدید از کار ساخت پارسه (تخت جمشید)بود حمله کرد و یک ضربه به داریوش وارد کرد اما داریوش از این ضربه سنگین جان به در برد اما خبر سالم ماندن داریوش کبیر دیر به یونانیان رسید!). 1-نیروی زمینی از راه تنگه بوسفور 1-پانصد هزار پیاده 2-دویست هزار سواره 3-ده هزار ارابه(پنجاه هزار نفر) 3-دو هزار منجنیق(بیست هزار نفر) 3-سی هزار پشتیبان( مهندس ، نجار ، آشپز، آهنگر ، پزشک و...) 1-برتری عددی ناوگان یونان بر ایران 3-آشنایی کامل یونانیان با جغرافیای محل نبرد چه از لحاض جذر و مد، جریان آب، صخره های دریایی و عمق آب 4-تجربه بیشتر یونانیان درزندگی و جنگ دریایی0دریانوردی) 5-تناسب بهتر شکل ، ساختار،اندازه و وزن کشتیهای یونانی با منطقه بعلت آشنایی بسیار بیشتر(یادمان نرود نبرد در سواحل یونان اتفاق افتاده است) 7- نبود پشتیبانی زمینی جهت مشغول داشتن نیمی از توان یونان به ویژه سواره نظام که قدرت اصلی ایرانیان بود که همین نبود پشتیبانی نیروی زمینی به یونانیان اجازه می داد کهبی دردسر همه سربازان خود را به نیروی دریایی بفرستند. 8-یونانیان در سرزمین خود و برای دفاع ازکشورشان میجنگیدند و همیشه توان در زمان دفاع بخاطر انگیزهای ملی،تعصبی ، میهنی و مذهبی بیشتر از زمان حمله به سرزمین دیگر است 1-آنها سیستم حکومت خود را که جمهوری بود و دموکراسی مینامیدند برترین سیستم حکومتی میدانستند(لازم به ذکر است که سیستم آنها اریستوکراسی بود نه دموکراسی چون جمعیت بیش از 5 میلیونی بردگان هیچگونه حقی و همچنین رعایا هیچگونه حق حاکمیتی نداشتند و تنها اشراف وبزرگزادگان حق حاکمیت و حکومت داشتند) 5-نیروی دریایی ایران در دریایی سپید(مدیترانه) و دریای پونتوس (دریای سیاه) در حال قدرت گرفتن بود و این برای نیروی دریایی یونان پس از سالها بی رقیبی سخت ناگواربود 6-یونانیان چشم نداشتند پیشرفت شهرهای تحت حمایت ایران را در نزدیکی خود ببینند چرا که باعث میشد شهرهای مهم یونان از رونق بیفتند 1- درگیر بودن نیروی در یایی ایران با کارتاژیها که بازهم شورش کرده بودند 2- نیروی دریایی از راه "ازبن" که بندری در جنوب تنگه داردانل بود 2-نظم و انظبات وآموزش بهتر ملوانان و بویژه پاروزنان یونانی 6-وضعیت جبهه رو به آفتاب برای ایرانیان (ایرانیان از غرب به شرق یعنی چشم به خورشید میجنگیدند)

دانستنیهایی بسیار جالب در مورد ایران باستان

کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است .


کورش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد .





کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد .




اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد .

دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد

اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد .

کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود .

داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد .






داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید . )









داریوش در پایئز و زمستان 518 – 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد .






داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد ..






داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت .






اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس 3 سال طول کشید و کل ساخت کاخ ?? سال به طول انجامید .






داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یکبار استراحت داشتند






داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است .






تقویم کنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است .






داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند .






داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک –سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد .






اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد






داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد .






فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد .






در طول سلطنت داریوش کبیر 242 حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت






همچنین :






اولین ارتش سواره نظام در دنیا توسط سام ایرانی اختراع شد با 115 سرباز






اولین مردمانی که مس را کشف کردند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان .






اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که سکه را در جهان ضرب کردند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند ایرانیان بودند






اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند ایرانیان بودند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی






اولین مردمانی که شیشه را کشف کردند و از آن برای منازل استفاده کردند ایراینان بودند .






اولین مردمانی که به کرویت زمین پی بردند ایرانیان بودند(به دستور جمشید بزرگ در هر نوروز سیب در یه کاسه پر از آب می گذاشتن که نشانه چرخش زمین به دور خورد و خورشید می باشد( .






اولین مردمانی که زغال سنگ را کشف کردند ایرانیان بودند .






اولین مردمانی که مقیاس سنجش اجسام را کشف کردند ایرانیان بودند.






اولین مردمانی که قاره آمریکا را کشف کردند ایراینان بودند و کریستف کلمب و واسکودوگاما بر اثر خواندن کتابهای ایرانی که در کتابخانه واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتادند