شهر کردنشین وان در پنج کیلومتری شرق دریاچهای به همین نام در آناتولی شرقی (ارمنستان پیشین و ترکیه امروزی) قرار دارد. ناحیهای که این شهر در آن واقع شده، درهای سرسبز و حاصلخیز به طول تقریبی بیست و عرض شش کیلومتر است که از کوهستانهای بلند پیرامون سیراب میشود. خط راهآهن تهران- استانبول نیز از همین دره و از شمال شهر وان عبور میکند و در حاشیه دریاچه به پایان میرسد. در اینجا، قطار و یا محموله آن سوار کشتیهای بزرگی میشود تا در آن سوی دریاچه بر روی ادامه خط آهن قرار گیرد. ناحیه وان همچنین به سبب گربههای سپیدِ زیبا و معروفش که چشمانی دورنگ دارند، شهرتی جهانی دارد.
شهر وان و دشتهای پیرامون آن، کهنترین استقرارگاه کشور باستانی «اوروآتری» Uruatri ( در فارسی باستان: «اَرمـیـنَـه Arminah/ ارمنیه، در بابلی و آشوری: «اورارتو» Urartu) بوده است. این شهر و دریاچه در زبان اورارتویی با نامهای «بـیـائـیـنـی» Biaini و «نائیری» Nairi شناخته میشده و شهر قلعهمانند «توشپا» Toushapa/ Tospa پایتخت اورارتوییان در سدههای نخستین هزاره یکم پیش از میلاد نیز در همین ناحیه بوده است. بازمانده بناها و آثار اورارتویی توشپا، در قلعه و تپههایی در غرب شهر امروزی وان (که به نام «وان قدیم» خوانده میشوند) و در فاصله دو کیلومتری از کرانه دریاچه، همچنان برجای مانده است.
کشور اورارتو همواره از سوی آشوریان در معرض تاخت و تاز بوده است. کتیبه و نگارکندی از شلمنصر سوم حاکی از حمله او به این شهر، کشتار اهالی، خونین کردن کوهستانها، سوزاندن شهرها و برافراشتن میلهایی از سر انسانهاست.
ارمنیه یا اورارتو، یکی از سرزمینهای تابعه حکومت مرکزی ایران در زمان شاهنشاهی هخامنشی بوده و در آنجا، خط، زبان، ادیان و پرستش خدایان سهگانه ایران هخامنشی (اهورامزدا، میترا و آناهیتا) در کنار سه خدای بزرگ اورارتویی: «خالدی» Khaldi، «تِـئـیـشِـبـا» Teisheba و «شیوینی» Shivini رواج داشته است.
در «وان قدیم»، آثاری از دورههای گوناگون تاریخی دیده میشود که شامل دژ، گورستان، آرامگاه، برج، مناره، کاخ، کلیسا، مسجد و سنگنبشتههای متعدد اورارتویی و آشوری است. بسیاری از اشیای باستانی یافتشده در کاوشهای منطقه، در موزه وان و نیز در موزه باستانشناسی شهر ارزروم نگهداری میشوند.
در ناحیه مهم و باستانی وان، بجز کتیبههای اورارتویی و آشوری، یک سنگنوشته از خشیارشا شاه، چهارمین پادشاه هخامنشی و فرزند داریوش بزرگ وجود دارد. این کتیبه در سینهکش صخرهای دست نیافتنی و در زیر قلعه بزرگ اورارتویی (واقع در میانه دو بخش جدید و قدیم وان) و با ارتفاع تقریبی بیست متر از سطح زمین جای دارد. از طریق پلکانی سنگی که بسوی قلعه میرود، میتوان بیشتر به این اثر نزدیک شد. در این کتیبه، برخلاف کتیبه شلمنصر سوم، هیچ نشانی از خشونت و رفتارهای قهرآمیز وجود ندارد و مانند دیگر کتیبههای هخامنشی از «خوشبختی مردم» سخن رفته است.
کتیبه خشیارشا (با شناسه XV)، اندازهای در حدود 2 در 4 متر دارد و در سه ستون نوشته شده است. ستون سمت چپ (از دید بیننده) که پهنتر از دو ستون دیگر است با 92 واژه و 577 حرف، به خط و زبان فارسی باستان، ستون میانی به خط و زبان عیلامی/ ایلامی، و ستون سمت راست به خط و زبان اکدی/ بابلی نو نوشته شده است. هر ستون از 27 سطر تشکیل شده و متنهای عیلامی و اکدی، ترجمان تقریباً برابر متن فارسی باستان همین کتیبه است. این سنگنگاره برخلاف نمونه مشابه خود در گنج دره همدان، بدون در یا روپوش بوده اما از نظر میزان فرسایش در وضعیت مطلوبی قرار دارد و به ویژه متن فارسی باستان آن کاملاً سالم و خوانا باقی مانده است.
مضمون کتیبه هخامنشی وان، همانند چندین کتیبه دیگر از خشیارشا و داریوش است. جز آنکه در اواخر آن، خشیارشا بازگو میکند که ایده و آغاز ساخت این اثر متعلق به پدرش بوده است و او آنرا به پایان رسانده است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که بزرگترین خدایان است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که خوشبختی را برای مردم آفرید، که خْـشَـیارشا (حرفنوشت: خَـ شَـ یَـ ـا رَ شَـ ـا) را شاه کرد. تکِ بسیاری شاه (متن اصلی: اَئـیـوَم پَـرونـام خْـشـایَـثْـیَـم)، تکِ بسیاری فرمانروا.
من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینهایی با بسیار مردمان (خْـشـایَـثْـیَـه دَهْـیـونـام پَـرو زَنـانـام)، شاه بر این زمینِ بزرگ و بس دور. پسر داریوش شاه، هخامنشی.
گوید خشیارشا شاه: داریوش شاه که مرا پدر بود، به خواست اهورامزدا بسا بهترینها بکرد و فرمان کندن (کَـنْـتَـنَـئـی) اینجا را بداد، جایی که نپشتهای (دیـپـیـم) ننوشت. پسانگاه، من فرمان نبشتن این نپشته را دادم. اهورامزدا بپایاد با دیگر خدایان (بَـگَـئـیـبـیـش)، مرا و شهریاری مرا و آنچه که کردهام».
سرزمینی که اکنون به نام ایران مشهور است، بخشی از سرزمین پهناوری است که خاستگاه نخستین تمدنها بوده و سالیان دراز پیشرو دیگر تمدنهایی بوده است که در جاهای دیگر جهان پدید آمده بودند. بیشتر مردم ایران، سرزمینشان را با پیشینهی تمدنی 2500 ساله میشناسند، حال آنکه پیشینهی تمدنی این سرزمین دستکم به 10 هزار سال پیش میرسد و تاریخ 2500 ساله فقط به تاریخ امپراتوریهای بزرگ ایرانی باز میگردد.
سرزمین ایران با پایان گرفتن دورهی باران در 10 تا 15 هزار سال پیش از میلاد و آغاز عصر خشکی، کمکم برای زندگی انسان مناسب شد و تکاپوی انسان پیش از تاریخ در آن آغاز شد. آثار برجای مانده از چنین انسانهایی را در سال 1949 میلادی در غار تنگپبده( Pabda )، در کوههای بختیاری در شمالشرقی شوشتر پیدا کردند. سپس در هزارهی پنجم پیش از میلاد، که با پسروی آب و بارور شدن دشتهای ایران همراه بود، نخستین سکونتگاههای بشری در دشت سیلک، نزدیک کاشان، ساخته شدند.
حدود چهار هزار سال بعد، یعنی در آغاز هزارهی نخست پیش از میلاد، مردمانی آریایینام از شمال آسیا و از راه قفقاز و ماوراءالنهر به سرزمینی سرازیر شدند که به یاد آنها، ایران نام گرفته است. آنها طی چند قرن در حکم مردمان اصلی سرزمینی درآمدند که پیشتر از وجود مردمانی متمدن بهرهمند بود .به بیان باستانشناس بزرگ فرانسوی، گریشمن، " آنها با زن و بچه و گله وارد شدند و بیشترشان همراه گروه سواران خود، وارد خدمت امیران محلی گردیدند. آنان مردمانی بودند که از راه شمشیر و به عنوان سرباز مزدور ] مزدبگیر [ زندگی میکردند. ایشان سربازانی را تشکیل دادند که میبایست یک روز جانشین همان امیرانی شوند که خود در خدمت ایشان بودند."(گیرشمن رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمهی محمد معین، انتشارات معین، چاپ اول 1383، صفحهی90)
البته، برخی تاریخشناسان بر این باورند که آریاییها از دیرینترین ساکنان سرزمین ایران هستند و نظریهی کوچ آریاییها را نادرست میدانند. برای مثال، جهانشاه درخشانی با برسی آب و هوای جهان و بررسیهای دیگری مانند بررسی متنها کهن ایرانی و بررسیهای زبانشناختی، چنین نتیجهگیری کرده است که دستکم بخشی از بومیان آریایی در دوران یخبندان در جنوب ایران و در بستر خلیج فارس زندگی میکردهاند که البته امروزه پر از آب شده است. به نظر او گرم شدن هوا و پیشروی آب در خلیج فارس این مردمان را ناگزیر کرد به سوی شمال، که آب و هوای خنکتری داشت، کوچ کنند؛ البته، در آغاز به میانرودان و فلسطین که نسبت به فلات ایران گرمتر بودند. به نظر درخشانی، به همین دلیل نام شهری مانند "اریحا(با پیشینهای ده هزار ساله) در فلسطین و نام رودهای دجله و فرات و بسیاری از نامهای جغرافیایی میانرودان تنها با زبان آریاییها مفهوم پیدا میکنند.( دانشنامهی کاشان، بخش سوم از کتاب سوم، صفحهی 89 و 90)
به هر حال، در اینجا بنا نداریم به اختلاف نظر تاریخشناسان بپردازیم، بلکه برای آغاز شناختمان از ایرانی فراتر از 2500 سال، چکیدهی پژوهشها و نظرهای رومن گریشمن را دربارهی دوران پیش از آریاییها از کتاب وی با نام ایران از آغاز تا اسلام، میآوریم.
انسان غار
1. بررسیهای زمینشناختی نشان داده است در دورانی که بخش زیادی از خاک اروپا را تودههای یخ پوشانده بود، فلات ایران دورهی باران را پشت سر میگذاشت؛ دورهای که طی آن حتی درههایی را که بر بلندیها قرار داشتند، آب فراگرفته بود.
2. بین 10 تا 15 هزار سال پیش از میلاد، کمکم دورهی خشکی آغاز شد و درپی نظم پیدا کردن جریان رودخانهها، نهشتههای رسوبی در بستر آنها برجای ماند و قطعهزمینهایی را به وجود آوردند که بهزودی سر از آب بیرون زدند.
3. در این دوران، انسان پیش از تاریخ از در غارها یا پناهگاههای سنگی، که سقف آنها را با شاخ و برگ درختان ساخته بود، زندگی میکرد و با ابزارهای سنگی به شکار جانوران میپرداخت. آثار آن انسانها را، از جمله چکش سنگی و تبری که به چوبدستی شکافدار وصل میشد، در غار تنگپبده در کوههای بختیاری پیدا کردهاند.(گریشمن و همکاران، 1949)
4. انسان آن دوران نوعی ظرف سفالی ناهموار را، که بهطور ناقص پخته بود، نیز به کار میبرد. این ظرفها را زنان میساختند و کار دیگر آنها، نگهبانی از آتش و گردآوری ریشههای خوردنی و میوههای وحشی بود. به نظر میرسد مشاهدهی چگونگی رشد گیاهان در طبیعت، او را به سوی آغاز کردن کشاورزی در زمینهای رسوبی رهنمون شد.
هزارهی پنجم پیش از میلاد
5. خشک شدن روزافزون درهها و کوچکشدن دریاچههای بزرگ و افزایش نهشتههای رودخانه، زمینهای باردهی را فراهم کرد و سرانجام در حدود هزارهی پنجم پیش از میلاد، شرایط برای شکلگیری نخستین تمدن بشری در دشت سیلک، نزدیک کاشان، فراهم شد. انسان این دوران همچنان شکارچی بود، اما کشاورزی گسترش یافته و ذخیره کردن آذوغه نیز معمول شده بود.
6. در این زمان نخستین پیشرفت در فن کوزهگری رخ داد و آن پیدایش ظرفهای نقشدار بود؛ کاسههای ناهمواری که روی آنها خطهای افقی و عمودی کشیده شده بود. این شیوهی نقش زدن برداشتی از شیوهی سبد سازی است، زیرا هنوز چیزی از آن زمان نگذشته بود که انسان سبدهایی را به جای ظرف به کار میبرد که روی آنها را با گل رس اندود و در آفتاب خشک کرده بودند. نخستین دوکها نخریسی، از جنس گلپخته یا سنگ و داس و تبر سنگی و صیقلی شده، از آثار به جای مانده از آن مردمان است.
7. در پایان هزارهی پنجم پیش از میلاد، انسان مس را شناخت و با چکشکاری سنگ آن، چیزهایی از آن میساخت، زیرا او هنوز با ذوب کردن فلز آشنا نبود. مردو زن این دوره به آرایش کردن گرایش داشتند. آنها حلقهی انگشتر و دستبند را از صدفهای بزرگ و کوچک میساختند و خالکوبی یا دستکم بزک کردن هم معمول بود و مواد آن را به کمک دسته هاون کوچکی در هاون ظریفی نرم میکردند.
8. ذوق هنری در کندهکاری روی استخوان جلوهگر است. بدون شک، زیباترین قطعهای که تا کنون کشف شده، دستهی چاقویی است که انسان این دوران را نشان میدهد؛ در حالی که شبکلاهی بر سر نهاده و لنگی با کمربند به دور کمر بسته است. این یکی از دیرینترین تصویرهایی است که از انسان خاور نزدیک شناخته شده است
9. مرده را به شیوهی درهم پیچیدهای در کف اتاق دفن میکردند. این نزدیکی مردگان، زندگان را از نیاز به تهیهی هدیه برای آنها، معاف میکرد، زیرا روح فقید میتوانست در خوراک خانواده شرکت کند. انسان از دیرباز بر این باور بود که پس از مرگ به همان صورت که روی زمین زندگی کرده است، خواهد زیست. در غاری تبری از سنگ صیقلی کنار استخوانها در دسترس مرده گذاشته شده بود و نزدیک سر نیز دو فک گوسفند نهاده بودند. جسد مردگان را به رنگ قرمز درمیآوردند. این کار در جاهای دیگر نیز دیده شده است و به نظر میرسد که یا کالبد انسان زنده با پوششی از رنگ قرمز پوشیده شده بود و یا گرد اکسید آهن را پیش از دفن روی جسد پاشیده باشند.
10. صدفهایی که مردمان سیلک در این دوره به عنوان زینت به کار میبردند، از سوی پژوهشگران بررسی و مشخص شده که از خلیج فارس، یعنی از فاصلهای حدود هزار کیلومتر آورده شدهاند. به نظر میرسد این کالاها را فروشندگان دورهگرد به سیلک آورده باشند.
کورش کبیر اولین پادشاه هخامنشی، افزون بر ایرانیان ، به دلیل صدور نخستین اعلامیه حقوق بشر نزد همه جهانیان و دانشمندان(ویل دورانت، ویکتور هوگو، کنت گوبینو، هگل، شاتوبراین، پاپ کلمنتوس ۵ ، بوسویه، ناپلئون، دانیل روپس، گیرشمن و...) محترم است .در دوران باستان نیز بسیاری از اندیشمندان (مانند افلاطون، فیثاغورث، هرودت، گزنفون، دیودور سیسیلی و...) او را ستوده اند
.این که کوروش بزرگ در نگاه ما و جهانیان، برجستهترین شخصیت تاریخ ایران است، پیش از آن که معطوف به دستاوردهای سیاسی و فتوح نظامی وی باشد، نخست مبتنی بر منش و روش درخشان و بیبدیل وی در مردمداری و کشورداری است. چنان که گزنفون مینویسد: «پروردگار کوروش را علاوه بر خوی نیک، روی نیک نیز داده و دل و جانش را به سه ودیعهی والای “نوعدوستی، دانایی، و نیکی” سرشته بود. او در ظفر و پیروزی هیچ مشکلی را طاقتفرسا و هیچ خطری را بزرگ نمیپنداشت و چون از این امتیازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و نامش تا به امروز در دلهای بیدار مردم روزگار، پایدار و باقی است» (سیرت کورش کبیر، ص4). او میافزاید: «کدام وجودی مگر کوروش از راه جنگ و ستیز صاحب امپراتوری بزرگی شده است ولی هنگامی که جان به جان آفرین داد، همه ملل مغلوب او را “پدری محبوب” خواندند؟ این عنوانی است که به “ولی نعمت” میدهند نه به وجودی “غاصب”» (همان، ص8-367).
تصویر نمادین کوروش بزرگ در هنگام تسخیر بابل
چنین است که منش و روش والا و آرمانی کورش بزرگ، ملل بیگانه، بلکه دشمن را به وجد آورده و از اعتراف به حقایق ناگزیر ساخته است. در مجموع، آن چه از متون و بازماندههای تاریخی بر میآید این است که تمام دنیای باستان کوروش را همواره چونان مردی فوقالعاده و بیمانند مینگریست: پارسیهایی – که کوروش آنان را از گمنامی به افتخار رسانید، او را چنان که هردوت نقل میکند، «پدر» میخواندند. یونانیهایی که کوروش آنان را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت، با وجود نفرتی که غالباً نسبت به پارسیها نشان میدادند، در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی مینگریستند و یهودیانی که کوروش آنان را برای اجرای آیین و بنای معبد، آزادی و یاری بخشید و از تبعید طولانی رهانید، او را همچون مسیح خویش تلقی میکردند...
... به هر حال آن چه درباره کوروش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیدهای به کلی تازه به شمار میآمد. کوروش برخلاف فاتحانی چون اسکندر و عمر و چنگیز و ناپلئون، هر بار که حریفی را از پای در میافکند، مثل یک شهسوار جوانمرد دستاش را دراز میکرد و حریف افتاده را از خاک بر میگرفت. رفتار او با آستیاگ، کرزوس و نبونید نمونههایی است که سیاست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان میدهد. تسامح دینی او بدون شک عاقلانهترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به وی اجازه میداد بزرگترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره کند که در آن کهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نیمه وحشی در کنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امکان تقلیل یابد. درست است که این تسامح در نزد وی گهگاه فقط یک نوع ابزار تبلیغاتی بود، اما همین نکته که فرمانروایی مقتدر و فاتح از اندیشه تسامح، اصلی سیاسی بسازد و آن را در حد فکر همزیستی مسالمتآمیز بین ملل مطرح کند، و گر چند از آن همچون وسیلهای برای تحکیم قدرت خویش استفاده نماید، باز از یک خودآگاهی اخلاقی حاکی است (زرینکوب، ص1-130).
حال با چنین اوصافی، آیا بزرگداشتن و برجسته دانستن کوروش کاری به خطاست؟ از سوی دیگر، حتی اگر اشارات و تصریحات متون مختلف تاریخی را به فضایل کوروش، ساختگی و افسانهآمیز بپنداریم، باید توجه کنیم که شخصیت کوروش از دیرباز، الگو و نمونهای مثالی در اخلاق و سیاست برای مردمانش بوده و چنان که گزنفون تصریح میکند، شرح اعمال او را پارسیان در قالب سرود و داستان نسل به نسل حفظ نموده و منتقل میکردند (سیرت کورش کبیر، ص4). این نکته دانسته است که بشر از پگاه تاریخ خود همواره به کهنالگوهایی وابسته و پیوسته و نیازمند بوده و ابعاد مختلف حیات خویش را در تناسب و همسویی با آنها تنظیم و تدبیر مینموده و برای رسیدن به حد کمال ملحوظ در الگوها، میکوشیده است. اینک نیز مردم ما، با همان بینش، هویت و اصالت و افتخارات از دست رفته خویش را در وجود کوروش بزرگ میجویند و مییابند. آیا میتوان یک ملت را از آرمانها و الگوهایش گسیخته ساخت؟
تلقی کارنامه سیاسی و فتوح نظامی کوروش و جانشینانش به صورت عملیاتی صرفاً کشورگشایانه و سلطهجویانه، دریافتی سطحی و دور از واقع، بلکه سخت بدبینانه است. در نگاه مورخان معاصر، رهاورد کلان و چشمگیر شاهنشاهی هخامنشی برای جهان باستان، برپایی «نخستین دولت متمرکز» در تاریخ است: دولتی واحد و مرکزگرا که بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوتهای عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان میراند. آن چه که هخامنشیان را در طول دویست سال توانا به برپایی و تدبیر چنین حکومتی ساخت، مدیریت سیاسی برتر، انعطافپذیری، تکثرگرایی و دیوانسالاری مقتدر این دودمان بود. بنابراین آن چه که به عنوان دستاوردهای سیاسی و نظامی کوروش ستوده میشود، نه فقط از آن روست که وی در زمانی اندک موفق به گشایش و فتح سرزمینهایی بسیار شده بود، بلکه از بابت «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرایی» است که او برای نخستین بار در تاریخ جهان باستان بنیان گذارد و کوشید تا بر پایه الگوهای برتر و بیسابقه اخلاقی، سیاسی، صلح و امنیت و آرامش را در میان اتباع خود برقرار سازد. تاکنون بسیاری از مطالعات منطقهای نشان دادهاند که اکثریت عظیم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمانروایی بیگانه و جبار، بلکه تضمین کننده ثبات سیاسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از این رو، حافظ مشاغل خود مینگریستند و میدانستند (ویسهوفر، ص80). بر این اساس، چشم پوشی از عملکرد کوروش و جانشینانش در برپایی و تدبیر نخستین «دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرا» و تقلیل و تحویل کارنامه آنان به «مجموعه عملیاتی کشورگشایانه و سلطهجویانه» کرداری دور از انصاف و واقعبینی است.
انکار تأثیر مثبت و چشمگیر شاهنشاهی هخامنشی بر سیر تمدن خاورمیانه، بدین استدلال که «اقوام و ملل مفتوح و تابعه، خود دارای تمدنی برجسته بوده و نیازی به اقدام پارسیها و مادها برای درآوردن آنان از بربریت نداشتهاند» سخنی سخت شگرف و ناشی از نادیده انگاری کارکرد و کارنامه عظیم هخامنشیان در طول دویست سال حاکمیت آنان و حاصل چشم پوشی از روندها و میانکنشهای سیاسی، تمدنی جاری در خاورمیانه باستان است. ضمن این که نه در نوشتههای من و نه در آثار مورخان هرمنوتیست معاصر، گفته نشده است که «مادها» و «پارسها» خواسته یا کوشیدهاند که اتباع خود را از «بربریت» فرضی به در آورند.
آن چه که از تاریخ خاورمیانه پیش از هخامنشی بر ما آشکار است، آن است که این گستره در طول سالیانی دراز عرصه جنگ و کشمکش همواره قدرتهای منطقه بوده و چه بسیار اقوام و کشورهایی که در این گیرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) یا فروپاشی تدریجی (مانند مانا، کاسی، سومر) از میان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشیان، مردمان و اقوام خاورمیانه پس از صدها سال پراکندگی و آشفتگی و پریشانی ناشی از جنگهای فرسایشی و فروپاشیهای تدریجی، اینک در پرتو حکومت متمرکز و تکثرگرای هخامنشی که نویدبخش برقراری ثبات و امنیت در منطقه بود، بیدغدغه خاطر از آشوبها و جنگهای پیاپی مرگآور و ویرانگر، و بیهراس از یورشهای غارتگرانه و خانمان برانداز بیگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربهدری و بردهکشی، به کار و تولید و زندگی و سازندگی میکوشیدند و اگر دولت هخامنشی به واسطه شکوهگرایی و درایت خود، میراث تمدنهای پیشین و گذشته را پاس نمیداشت و در جذب و پیرایش و ارتقای آنها نمیکوشید، در هیاهوی همواره ستیزهجوییها و خودفرسودگیهای تمدنهای بومی، میراث گرانسنگ آنان به یکباره از میان میرفت و از صفحه تاریخ زدوده میشد. آیا نقش شاهنشاهی هخامنشی در تداوم و احیا و اعتلای تمدنهای بومی پراکنده و رو به سستی منطقه و ساماندهی آن در قالب تمدنی مقتدر و پویا و جهانگیر، تحولی مهم در تاریخ و تمدن خاورمیانه نیست؟
کوشش پادشاهان هخامنشی در برقراری رونق اقتصادی، آزادی مذهبی و فرهنگی، ثبات سیاسی و امنیت عمومی، و بهبود و ارتقا و گسترش نظام آبیاری، جادهسازی، کشاورزی و…در قلمرو پهناور آن امپراتوری، هر یک به تنهایی نمودار تأثیر مثبت و سازنده هخامنشیان بر تاریخ و تمدن خاورمیانه اس
دولت وقت ایران بیستم نوامبر سال 502 میلادی (زمان پادشاهی قباد ساسانی) به دولت روم شرقی (قسطنطنیه) اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ پس از سه اخطار پی در پی به دولت روم که این دولت در رعایت تعهداتی که به موجب پیمان صلح سال 442 (منعقد شده میان یزدگرد دوم و تئودور) سپرده بود تعلل کرده است صادر شده بود. در اخطاریه های کتبی سه گانه، دولت روم متهم شده بود که تعمدا در صدد اجرای چند بند از پیمان بر نیامده و تاکید شده بود که ادامه تعلل رومی ها، پیش از آن تحمل پذیر نخواهد بود. در پی این اعلان جنگ، واحدهای ارتش ایران چند منطقه از قلمرو رومیان ازجمله شهر تئودوراپولیس را تصرف کردند که آناستازیوس امپراتور تازه روم درخواست ترک مخاصمه کرد. پیمان صلح سال 442 میلادی در پی تجاوز رومیان به قلمرو ایران در قفقاز و شکست آنان در منطقه «دربند» از ارتش ایران امضاء شده بود. تئودور امپراتور وقت، معروف به تئودور بزرگ عذر آورده بود که هدف نیروهای رومی جلوگیری از ورود اقوام مهاجم از آسیای مرکزی بود، نه تصرف «دربند» قفقاز متعلق به ایران. طبق قرارداد سال 442، دولت ایران پذیرفته بود که در قبال دریافت پول از دولت قسطنطنیه، مانع از تعرض مهاجران آسیای مرکزی به قلمرو رومیان شود.