‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

ریشه اصلی تعالیم زردشت چیست؟

آیا دعوای خیر و شر در وجود انسان و رویاروی دو نیروی خیر و شر است و یا سه

کلمه معروف (پندار )،(گفتار) و (کردار) نیک می باشد؟

                   کدام یک اصیل تر است و کنه این آیین باستانی است؟

سوختن و ویرانی تخت جمشید به دست اسکندر

داستان تاراج خزانه و سوختن کاخ های تخت جمشید از فصول "درخشان!" تاریخ اسکندر است و در نوشته های مورخان مشهوری چون پلوتارک،دیودروس،ژوستن،استرابو و آریان نقل شده که خلاصه مطالب آن چنین است:هنگامی که اسکندر به نزدیکی شهر رسید،تیرداد خزانه دار به وی پیغام داد که شهر بی دفاع است و او باید زود بیاید  و خزانه را پیش از آن که اوباش آن را غارت کنند تحویل بگیرد.هدف تیرداد آن بود که شهر و مردم را از نابودی نجات دهد،چون می دانست اسکندر برای تاراج می آید و پایداری مدافعان را تحمل نخواهد کرد. ولی تیرداد،مقدونیان را نشناخته بود آنان دهکده های شهر را ویران کردند و به پارسه در آمدند.این شهر،توانگر ترین  و شکوهمند ترین شهر های جهان به شمار می رفت.،دویست سال آبادی و فرمانروایی مایه ی آن شده بود که حتی خانه های مردم عادی نیز از دارایی و مال و منال پر باشد همه جا زرو زیور و خواسته انبار بود.در اوایل فوریه 330 ق.م.این شکوه به سر آمد،اسکندر شهر را به سربازان خود سپرد تا هر چه می خواهند با آن و مردمش بکنند. تمام مردان آن-از پیر و جوان-از دم تیغ گذشتند و زنان و دختران به بردگی در آمدندو فروخته شدند زرو زیور و پارچه های گرانبها،جنگ افزارهای نفیس و فرشها و پرده های عالی،ودیگر مال و منال مردم پارسه همه به تاراج رفت.آز و ولع مقدونیان در ربودن اموال تاراجی چنان بود که به جان همدیگر می افتادند و یکدیگر را می دریدند.

اسکندر ارگ شاهی را برای خود نگه داشت و پس از ورود به کوشک داریوش،خزانه دویست ساله آن را ربود و از انبوه زر و سیم بدست آورد که به یکصد و بیست هزار تالان  نقره بالغ می شد(هر تالاننقره برابر بود با 33660گرم،بنابراین تاراجی اسکندر به حدود چهار هزارو چهارصد کیلوگرم نقره سر میزده است).

برای اینکه این مال و منال را به جایی دیگر و ایمن تر حمل کنند،سه هزار شتر و عده زیادی قاطر از شوش آوردند و گنجینه داریوش و جانشینانش را از جای کندند و بردند. اسکندر دوماه در تخت جمشید ماند و سپس به رغم اندرز مشاور پیرش "پارمینیون"،ارگ شاهی را به آتش کشید و آن را منهدم کرد.علت این کار نه مستی و از خود بیخودی بود-چنان که برخی از نویسندگان متاخر برای تبرئه او ادعا کرده اند-و نه لذت انتقام کشی از خشیارشا که آتن را آتش زده بود-آنگونه که بسیاری که مورخان پنداشتند. زیرا اسکندر هنوز برده ی می  و زنان خود فروش نشده بود تا بخاطر تائیس،روسپی آتنی،ارگ با شکوهی را که اکنون دیگر به خودش متعلق بود تباه کند.،فرهیختگی یونانی او هم به اندازه ای نبود که بشود وی را "قهرمان آتن" خواند.برعکس،یونانیان روشنفکر، به رهبری دموستنس خطیب دشمن وی بودند.

به گفته ژوستن،مورخ رومی معاصر قیصر اگوست،وقتی یونانیان خایرونیا(338ق.م) از او و پدرش شکست خوردند،دوره حکومت افتخار آمیزو آزادی کهن خود را سر آمده یافتند.بسیاری از آنان،به خصوص مردم ثیب که جرات یافتند با او درآویزند،سرانجام به بردگی و نابودی در آمدند.هیچ متنی نشان نمی دهد که اسکندرآرزو داشته انتقام سوختن آتن به دست ایرانیان را بگیرد و جای این پرسش باقی است که آیا می توان آن مرد را که با تعدادی از بزرگترین شهرهای یونان،آن اندازه وحشیانه و تحقیرآمیز رفتار کرده بود،خواهان انتشار یونای گری و رهبری این جریان دانست(عقیده عده از بزرگان آتنی این بود که باید به ساقی اسکندر- که می گفتند وی را زهر داده بود-پاداشی کلان بخشید و او را ارج فراوان نهاد.آیا اگر اسکندر،قهرمان کین آور و منتقم آتنی ها بود نسبت بدو چنین می اندیشیدند؟)

علت حقیقی آتش زدن پارسه(تخت جمشید) این بود که می دید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی،و مرکزی ملی در اینجا ساخته اند که تا باقی است امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگه داری آیین های ملی ایرانی به جای خواهند ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاهان خویش نخواهند دانست(وقتی اسکندربر تخت داریوش نشست،دیدند که برای او بزرگ است و پاهایش به زیر زیر پایه کرسی نمیرسد (دیودروس،کتاب هفدهم،فصل66،فقره 3).البته این خواری برای او چندان تحمل پذیر نمی بوده است.) این بود که به عمد و از روی شوق آن راآتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آن،نابود شده است و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست.

اما این خیالی باطل بود،چرا که فرمانروایی وی هفت سالی بیش نپایید و آمال وی نیز با خود وی بر باد رفت.

ایرانیان این کار اسکندر را فراموش نکردند و به گفته ی یک نویسنده ی دوره ی ساسانی:

"اهریمن ملعون برای از میان بردن ایمان و توجه مردمان به آیین [زرتشت] اسکندر را برانگیخت... تا به کشور ایران بیاید و ستمگری،جنگ و غارت گری را به آنجا بیاورد.آمد و فرمانروایان ایرانشهر را کشت و پایتخت های شاهان را به تاراج داد و ویران کرد... و کتابهای آیین [زرتشت] را سوزاند و حکیمان،موبدان و دانشمندان ایران زمین را کشت و تخم کینه و نفاق را میان بزرگان پراکند"       

   منبع: کتاب راهنمای مستند تخت جمشید     نویسنده: مرحوم دکترعلیرضا شاپور شهبازی

کوروش همیشه می ستایمت

کوروش ، می ستایم تو را و جایگاه اهورایی تو را که همواره همچو اردوییسوره آناهیتا ( خورشید ) در آسمان ایران جاودانه می درخشد .
کوروش ، می ستایم همه آن یاران دلاور تو  را که در راه میهن دلیرانه خون خود را هدیه به این خاک پر گوهر کردند تا  نام پارس پیروز بر سینه ی زمین حک شود .
کوروش ، شاه شاهان ، هر چند امروز از آن همه فر و شکوه تو جز پاره  زمینی کوچک که پیکر تو را در آغوش کشیده چیزی به جا نمانده هر چند امروز دیگر کسی ، حتی ایرانیان آنانکه همه آرمان تو بودند دیگر کسی تو را نمی شناسد اما من از ژرفای قلبم بر تو درود می فرستم و می گویم من هنوز .... من هنوز سرباز توام

نام های که به تخت جمشید داده اند

ایرانیان از روزگار دیرین به کوچ نشینی علاقه مند بوده و رفتن به سردسیر و گرمسیر را همچون آیینی محترم پاس داشتند.پادشاهان هخامنشی نیز عادت باستانی کوچ کردن را فراموش نکرده و معمولا تمام سال را در یک جا به سر نمی بردند بلکه برحسب اقتضای آب و هوا هر فصلی را در یکی از پایتخت های خود سر می کردند. در فصل سرما، در بابل و شوش اقامت داشتند و در فصل گرما به همدان می رفتند که در دامنه کوه الوند بود و آب و هوایی لطیف  و تازه و خنک داشت این سه شهر،"پایتخت" به معنی اداری، سیاسی و اقتصادی بودند اما دو شهر دیگر هم بودند که "پایتخت آئینی" هخامنشیان به شمار می رفتند، یکی پاسارگاد که در آنجا آئین و تشریفات  تاج گذاری شاهان هخامنشی برگزار می شد و دیگری پارسه که برای پاره ای تشریفات دیگر به کار می آمد.این دو شهر "زادگاه و پرورشگاه" و به اصطلاح گهواره پارسیان به شمار می رفت.گور بزرگان و نام آوران آنان در آنجا بود و اهمیت ویژه ای داشت.به عبارت دیگر اینها مراکز روحانی ایرانیان هخامنشی بودند مانند اورشلیم و واتیکان که نظر به اهمیت آئینی خود،مرکز ثقل بسیاری از حوادث بوده اند.

البته تخت جمشید از این دو بیشتر اهمیت داشته است و به همین دلیل، اسکندر مقدونی آن را به عمد آتش زد تا گهواره و تکیه گاه دولت هخمنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی آنان به سر آمده است.

نام اصلی این شهرپارسه بوده که از نام قوم پارسی گرفته شده است. آنها ایالات خود را به همان نام،پارس می خواندند که یونانیان پِرسیس نوشته اند و ما امروز آنرا فارس می نامیم.پارسه،به همین صورت به عنوان نام شهر در سنگ نوشته ی خشیارشا بر جرز درگاه های "دروازه همه ملل"نقر شده است و در لوحه های عیلامی مکشوفه از خزانه و باروی تخت جمشید هم آمده است.

برای نمونه ترجمه یکی از الواح را که مربوط به ساختمان دروازه همه ملل  است و از خزانه تخت جمشید به دست آمده و وضعیت کار و پرداخت مزد و نوع تخصص ها و عده ی کارگران را به خوبی نشان می دهد در اینجا می آوریم:"402 کَرًشَهً،615 شِکِل نقره از خزانه ی بَه ئیرشَه (پارسه) [برای]کارگران،پیشه وران در می-ایش-پُه-سَنه (به فارس باستان،ویسًپُهً َزنَهً، یعنی "همه نژاد ها" و این مترادفی برای "دروازه همه ملل" می تواند باشد و یا نامی برای بنائی دیگر،مثلاً دروازه نیمه تمام)در بالای ای یَن[شاید جلو خان؟] و پرداخت کننده آنان بُریش‍‌َّه (؟) در "پارسه" است.آنها در برابر[ فرد] دریافت کنند که شامل دو سوم مواجبشان می شود،برای ماه باغیادی دومی [یعنی ماه هفتم دومی،چون سال کبیسه بوده و ماه هفتم دوبار حساب می شده]تا ماه وی یُخنه[ماه دوازدهم از سال پنجم پادشاهی اردشیر یکم،یعنی461 ق.م].788 مرد هر یک دو سوم شِکِل، 271 مرد هر کدام یک سوم شِکِل. این را برای شش ماه می گیرند[در حقیقت هفت ماه،اما ماه کبیسه اصلاً به حساب نمی آمده!]  40 مرد هر کدام دو سوم،یک مرد یک سوم. اینها برای چهار ماه در یافت میکنند".

 یونانیان  از این شهر،بسیار کم اگاهی داشته اند، به این دلیل که اینجا پایتختی اداری نبوده وطبعاً در جریان تاریخ سیاسی که مورد توجه یونانیان بوده، قرار نمی گرفته است. به علاوه احتمال دارد که به خاطر احترام ملی وآئینی شهر پارسه، خارجیان مجاز نبوده اند به مکان های مذهبی رفت وآمد کنند ودرباره ی آن آگاهی هایی به دست آورند؛چنانکه تا پایان دوره قاجار،سیاحان اروپایی کمتر می توانستند به مشاهد و امام زاده های ایرانی وارد شوند.بعضی گمان کرده اند که در برخی از نوشته های یونانی از پارسه به صورت پارسَی و یا شهر ژارسیان نام برده شده است،مثلاً وقتی کتزیاس می گوید،داریوش بزرگ برای خود آرامگاهی در کوهی در  "پارسُی" کند،البته مقصودش همین شهر پارسه بوده است چرا که آرامگاه داریوش در نقش رستم و نزدیک تخت جمشید قرار دارد.

نام مشهور غربی این محل،پرسِه پُلیس ریشه غریبی دارد.در زبان یونانی،پرسه پلیس و یا صورت شاعرانه آن پِِِرسپ تولیس لقبی است برای آتنه،الهه خرد،صنعت و جنگ که "ویران کننده شهرها"معنی میدهد. این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم ق.م در چکامه پارسیان،به حالت تجنیس و بازی با الفاظ،در مورد "شهر پارسیان" به کار برده است ( سوگنامه پارسیان،بیت 65).این ترجمه به عمد نادرست،به صورت ساده ترش،یعنی پرسه پلیس،در کتب غربی رایج گشته و از آنجا به مردم امروزی رسیده است.خود ایرانیان نام پارسه را چند قرن پس از برافتادنش  فراموش کردند چون کتیبه ها را دیگر نمی توانستند بخوانند.در دوره ساسانی این محل را صد ستون می نامیدند که البته مقصود از این نام،تنها کاخ صد ستون نبوده است بلکه همه بناهای روی صف‍ه را بدان اسم می شناخته اند.در دوره های بعد،در خاطره مردم فارس،صد ستون به چهل ستون و چهل منار تبدیل شد جُزفا باربارو از نخستین اروپائیانی که این آثار را دیده است(سال 1474 میلادی)،آن را چِل مِنار(چهل مُنار) خوانده است.پس از برافتادن هخامنشیان خط و زبان آنها نیز به تدریج نامفهوم شد و تاریخ آنان از یاد ایرانیان برفت،خاطره شان با یاد پادشاهان افسانه ای پیشدادی و نیمه تاریخی کیانی در هم آمیخت و بنای شکوهمند پارسه را کار جمشید،پادشاه افسانه ای،که ساختمانهای پرشکوه شگرف را به او نسبت می دادند،دانستند و کمکم این نام افسانه ای-تخت جمشید را بر آن بنایی تاریخی نهادند.کهن ترین منبعی که این محل در آن "سقصر جمشید"نامیده شده "عجائب نامه" است که در حدود 590 ه.ق(1384 م)نوشته شده است. واز میان اروپاییان،توماس هربرت انگلیسی که در 1627 م به ایران سفر کرده،نخستین کسی است که نام تخت جمشید را از مردم شنیده و ثبت کرده است.

از سوی دیگر،چون مورخان و مفسرانی بوده اند که جمشید پیشدادی را همان سلیمان نبی(ع) می دانسته ا ند،فارس را که "ملک جمشید" بود،"ملک سلیمان" خواننده اندو به همین مناسبتصفه تخت جمشید را که ابن بلخی در فارسنامه به تفضیل توصیف می کند- همه جا "سرایی که جمشید بنا کرده"و همچنین "مسجد سلیمان" می خواندند(مسالک و الممالک اصطخری و البلدان ابن حوقل) یا آن را "ملعب سلیمان" دانسته اند (احسن التقاسیم مقدسی و نزهته القلوب حمدالله مستوفی) و برای آن احترام خاصی قائل بوده اند.

تسخیر و غارت کاخ مداین توسط اعراب و سرنوشت فرش بهارستان

بالاخره سپاه اعراب در سال 14 هجری پس از تسخیر ساحل چپ فرات ، در محل قادسیه به سرداری سعد بن ابی وقاص ، ایرانیان را که تحت فرمان رستم پسر فرخزاد بودند ، شکست دادند و درفش کاویان ، یعنی پرچم ملی ایرانیان را به غنیمت بردند .

دو سال بعد ، یعنی در سال 16 هجری ، مداین ، پایتخت ساسانیان ، به تصرف اعراب درآمد . اعراب طبق معمول به غارت پرداختند . به هر یک از 60.000 عربی که در این نبرد شرکت داشتند 12000 دینار رسید و از جمله غنایم این جنگ ، فرش بزرگ و بی نظیری بود که آنرا بهارستان می خواندند .

وصف مداین و فرش بهارستان :

مولف حبیب السیر در این مورد چنین می نویسد : « چون سعد از فرار یزدجرد وقوف یافت ، به دل جمع و خاطر مطمئن به مداین درآمده نظر بر آن قصور منقش و منیع و ایوانهای دلکش رفیع انداخت و آن اموال لاتعد و لاتخصی و اجناس بیحد و قیاس دید ، زبان به حمد مهیمن منان ، گردان ساخت و ضبط غنایم را به عهده عمر بن مقرن مزنی کرده آن مقدار اشیاء نفیسه و اقمشه ظریفه و اوانی نقره و طلاو فرش و بساطهای گرانبها به دست آمد که وصف آن با مداد و قلم و دست میسر نباشد و از آن جمله فرشی بود ابریشمی 60 گز در 60 گز که اطراف آن به زمرد آراسته بود . و 18 ارش از آن فرش به جواهرات غیر مکرر تزیین داشت ، چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود و ده ارش از بلور سفید و ده ارش از یاقوت سرخ و ده ارش از یاقوت کبود و ده ارش از یاقوت زرد . و در حواشی و جوانبش ، انواع گلستانها و گلها و درختان از جواهرات آبدار و گوهرهای شاهوار بافته بود و آن را بهارستان نام نهاده . و ملوک عجم در فصل زمستان آن فرش را گسترانیده ، مجلس عشرت می آراست و میان زمستان را اولین ایام بهار می پنداشتند .

القصه سعد از آن غنایم خمس جدا کرد ، نهصد شتر جهت حمل آن ترتیب نموده و به مدینه فرستاد و مابقی را بر شصت هزار سپاه عرب تقسیم نمود . به دست هر سواری 12 هزار دینار رسید و چون اموال خمس و خبر فتح مداین ، به مدینه رسید ، عمر بسیار هیجان زده و خوشحال گشته و آن اموال را بخش کرد ، و فرش بهارستان را که به محض رویت موجب نشاط و انبساط خاطر میگشت ، قطعه قطعه کرده و بین مسلمین تقسیم نمود ، به روایتی تکه ای از آن که نصیب علی ابن ابیطالب گشته بود توسط آن جناب به بیست هزار دینار فروخته شد

اعراب در تیسفون غنایم فراوانی به دست آوردند که عبارت بود از مقادیر زیادی ظروف طلا و نقره مزین به صورت انسان و حیوان و سنگهای قیمتی ، پارچه های ابریشمی ، زربفت ، قالیهای زیبا و بسیار گرانبها ، بردگان بسیار از زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان دیگر .

شهر تیسفون ویران ، غارت و سوزانده شد و دیگر در هیچ عهدی احیاء نگشت ، بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرار کنند ، کشته شدند و زنان و مردان زیبا روی ایرانی اسیر و به بردگی برده شدند .

سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان ، به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیائی که با چنان هنرمندی و چیره دستی ساخته شده بود ، عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنایم را تقسیم کردند . بدین ترتیب که ظروف زیبای طلا و نقره که از لحاظ هنری بی بدیل بودند ، ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت و زیبا را قطعه قطعه کردند .

تصرف پایتخت ساسانیان و ویران شدن آن به دست تازیان تاثیر شدید و بسیار بدی در مردم ایران کرد و اندک اندک ایرانیان فهمیدند که حمله اعراب نه فقط غارت اموال و نفوس آنان و بلکه غارت و فرهنگ و تمدن درخشان ایرانی می باشد .

اطرافیان یزد گرد در مقام گردآوری قوا برآمدند ولی فکر تجزیه طلبی سران نظامی نمی گذاشت که به ندای شاه پاسخ مساعد بدهند .

یکی از آثار شوم و بسیار زیان بخش حمله اعراب به ایران ، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود . اعراب جاهل کلیه کتب علمی و ادبی را ، به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از بین بردند ، سعد وقاص پس از فتح پارس و تسخیر مداین و دست یافتن به کتابخانه ها و منابع فرهنگی ایران ، از عمر خلیفه وقت کسب تکلیف نمود ، خلیفه در جواب نوشت :« کتابها را در آب بریزید زیرا اگر در آنها راهنمایی باشد با هدایت خدا و قران از آن بی نیازیم و اگر متضمن گمراهی است ، وجود آنها لازم نیست ، کتاب خدا برای ما کافیست

پس از وصول این دستور سعد وقاص و دیگران حاصل صدها سال مطالعه و تحقیق ملل شرق نزدیک را به دست آب و آتش سپردند .

در اثر غنایم فراوانی که پس از تسخیر مداین به مدینه فرستاده شد ، اعراب بیشتری به طمع غارت و چپاول بسیج و راهی ولایات ایران شدند ، اندکی بعد سراسر خوزستان به تسخیر تازیان درآمد ، یزدگرد پادشاه ساسانی برای نجات قسمت شرقی ایران به جمع قوا پرداخت و سرانجام در حدود نهاوند بین طرفین جنگ سختی درگرفت که به پیروزی اعراب منجر گشت . اعراب فتح نهاوند را که اهمیت فراوانی برای آنها داشت فتح الفتوح می خوانند .