کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و
میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520
قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا"
تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند.
هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می
کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت،
شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود.
مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود. بخشنده، خوشمزاج و
مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت."
در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی
کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه
مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید،
لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین
را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین
(کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را
هدف قرار می داد، پدر می خواندند."
گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد،
بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او
سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز
اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."
همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام،
جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می
شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب
حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها
یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود
پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت."
ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به
فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم
های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش
ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که
فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی هخامنشیان را
همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند."
همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه
آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و
آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است
که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.
نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای
انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من
کوروش هستم که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک
که تن من را می پوشاند رشک مبر
پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و
خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده
اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد
تا مرتکب را بکشند."
از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی
سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (??-?? پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است
سپهبد سورنا (رستم سورن پهلو) (??-?? پیش از میلاد) یکی از سرداران دلیر سپاه ایران در زمان اشکانیان است.
بر پایه گفته? پلوتارک [?] «سورنا در دلیری و توانایی پیشروترین پارتی/ایرانی دوران خود بود.»
سورنا سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم، ارد اول (قر. اول ق م.) وی از
نظر نژاد و ثروت و شهرت پس از شاه رتبه? اول را داشت و بسبب نجابت
خانوادگی در روز تاجگذاری پادشاه حق داشت که کمربند شاهی را بکمر بندد.
سورنا ارد را به تخت نشانید و شهر سلوکیه را متصرف شد و اول کسی بود که بر
دیوار شهر مذکور بر آمد و با دست خود اشخاصی را که مقاومت میکردند بزیر
افکند. وی در این هنگام بیش از ?? سال نداشت، مع هذا بحزم و احتیاط و
خردمندی شهره بود و بر اثر این صفات کراسوس سردار رومی را مغلوب کرد، چه
نخست جسارت و تکبر کراسوس و یأسی که بر اثر بدبختیها سورنا را دست داده
بود، به آسانی ویرا در دامهایی افکند که سورنا برایش گسترده بود. با وجود
این ارد بجای اینکه سورنا را پاداش نیک دهد، بر او رشک برد و نابودش
کرد.[?]
سورن یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ ، در زمان اشکانیان است که سپاه
ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان
در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.
او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی
بلند و ظریف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می بست . وی از
خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و
ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند میباشد. (نمونه
دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند
بکار رفته است.) از دیگر نام آوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در
سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان
و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی
ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک
ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژولیوس سزار (Julius)، پومیه (Pompee) و کراسوس (crassus) سه تن از
سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند که سرزمینهای پهناوری را که به تصرف
دولت روم در آمده بود، به طور مشترک اداره می کردند. آنها در سوم اکتبر
سال 56 پیش از میلاد در نشست لوکا (Luca) تصمیم حمله به ایران را گرفتند.
کراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان ، یعنی شام (سوریه) بود و
برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران، دستیابی به گنجینه
های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر می پروراند و سرانجام با حمله
به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم کوبنده
اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
کراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهی مرکب از42 هزار نفر از لژیونهای
ورزیده روم که خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و
ارد (اشک13) پادشاه اشکانی ،سورن سردار نامی ایران را مامور جنگ با کراسوس
و دفع یورش رومی ها کرد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از میلاد در
جلگه های میانرودان (بین النهرین) و در نزدیکی شهر حران یا کاره (carrhae)
روی داد. در جنگ حران، سورن با یک نقشه نظامی ماهرانه و بهیاری سواران
پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و
اسیر کند. کراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ کشته شدند و
تنها شمار اندکی از رومی ها موفق به فرار گردیدند.
روش نوین جنگی سورن، شیوه جنگ و گریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده
جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده
زره پوشان اسب سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه داران ماهر، شمشیرزنان تکاور
و پیاده نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود.
افسران رومی درباره شکستشان از ایران به سنای روم چنین گزارش دادند: سورن
فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاکتیک و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر
سرباز سوار ایرانی با خود مشک کوچکی از آب حمل میکرد و مانند ما دچار
تشنگی نمیشد. به پیادگان با مشکهایی که بر شترها بار بود ، آب و مهمات می
رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با روش ویِِژه ای از میدان بیرون رفته
وبه استراحت می پرداختند. سواران ایران توانایی تیر اندازی از پشت سر را
دارند. ایرانیان کمانهایی تازه اختراع کرده اند که با آنها توانستند پای
پیادگان ما را که با سپرهای بزرگ در برابر آنها و برای محافظت از
سوارانمان دیوار دفاعی درست کرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای
زوبین های دوکی شکل بودند که با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پی
درپی پرتاب می شد. شمشیرهای آنان شکننده نبود. هر واحد تنها از یک نوع
سلاح استفاده می کرد و مانند ما خود را سنگین نمی کرد. سربازان ایرانی
تسلیم نمیشدند و تا آخرین نفس باید می جنگیدند. این بود که ما شکست خورده،
هفت لژیون را به طور کامل از دست داده و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین
وارد آمد.
جنگ حران که نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار می رود، دارای اهمیت
بسیار در تاریخ است زیرا رومی ها پس از پیروزی های پی درپی برای اولین بار
در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه
افکند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد و نام دولت پارت و
شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
همانگونه که دولت بزرگ هخامنشی در مرزهای خود در باختر برای نخستین بار با
گسترش و کشورگشایی یونان برخورد کرد و پیشرفت یونان را در شرق و آسیا
متوقف گردانید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود در خاور، با سد
قدرتمند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در
آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی سورن بر کراسوس و شکست روم از ایران،
دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیک به یک قرن، رود
فرات مرز شناخته شده بین دو کشور گردید و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه،
عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. رومیها برای جلوگیری از شکست
های آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند ، به وجود سواره نظام در
سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
بد نیست یادآوری شود که سورن پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را
به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه
ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه
نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که
مقاومت میکردند به زیر افکند. سورن در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
اما شوربختانه سورن هیچ بهره ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه
اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت
رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست
در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع
پرداخت.
هخامنشیان از پارسیان بشمار می روند.
پارسیان مردمانی آریایی نزاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران معلومنیست. در کتیبه های آشوری از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است. از همان تاریخ آنان در ناحیه یانشانکه در مشرق شوشترو حوالی کارونواقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماداطاعت می کردند . جد ایشان هخامنش همه یقبیله های پارسی را زیر فرمان خود در آورد.
کشور و سرزمین
آنان از قوم آریایی پارس
یا پارسواش بودند که درکتیبههای آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح نام
آنان آمدهاست. پارسها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند
و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت ایلام،
نفوذ قوم پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت.
تمدن و فرهنگ هخامنشی
شاه :این نام که از سه هزار سال پیش درزبانهای ایرانی رواج دارد ، از پارسی باستان گرفته شده است که پس از تحولات تاریخی بسیار به صورت « شاه » در آمده است .
چون پس از اتحاد ماد و پارس بدست کوروش بزرگ، (550 ق . م ) اصطلاحشاهنشاه بکار رفت . این بدان جهت بود که مردم آریایی و غیر آریایی فلات ایران و پیرامون آن به کشور هخامنشی پیوستند و خصوصا پادشاهان و شهریاران آنها نیز برتری کوروش را پذیرفتند .
شاهنشاه در پارسی باستانخشایه ثیه یعنی شاه شاهان آمده است.
لباس ویژه شاهنشاه
شاهنشاه درهنگام صلح جامعه ای بلند ازدیبا یارغوانی که آستینهای فراخ داشت و در زیر آنپیراهن بلندی می پوشید که تا زانو می رسد و مغزی سفید داشت و کمر بندی روی آن میبست . کفش شاه نیز ، زرین و پاشنه دار و نوک تیز بود . یونانیــان تـاج شاهنشاهیانهخــامنشی راتیارو یاگیسداریس خوانده اند .
شاه ، ریش دراز وموهای مجعد داشت و بر تخت زرین می نشست و عصای زرین به دست می گرفت .
فرمانها و نامه های سلطنتی به مهر شاه می رسید و نسخه ای از آن در دفاترشاهی نگهداری می شد .
کشورداری
داریوش پس از اینکه بر اوضاع کشور ایرانمسلط شد، ایران را به سی و سهخشتره یا استان تقسیم کرد و ادارة آنها را بهافرادی که مورد اعتماد شاهنشاه بودند واگذار نمود.
از زمان جانشینان خشایارشاهکه دولت هخامنشی روی به ضعف نهاد استانداران یک نوع خود مختاری پیدا کرده حتی ریاستسپاه محلی را که بر عهدة سرداری به نامکارانابود نیز بدست گرفتند.
اختیارات شاهان یا امیران محلی با قوت یا ضعف حکومت مرکزی تغییر می کرد. ضرب سکه طلا از مختصات شاهنشاه بود . اما استانداران می توانستند گاهی سکه هایی ازنقره یا مس بزنند .
در اوایل دورة هخامنشی سالی دوبار بازرسان شاهنشاهی کهچشم و گوش شاهخوانده می شدند به استانها گسیل می گشت .
سپاه ایران
سپاه جاویدان
پیش از داریوش ایران سپاه منظمین داشت و ارتش آن بصورت افراد غیر حرفه ای اداره می شد . داریوش به تشکیلسپاه جاودانپرداخت که شمار ایشان به ده هزار تن می رسید . در هر شهر پادگانی وجودداشت که درارگ آن شهر جای داشتند و فرماندة آندژها راارگبدمی گفتند .
لشکر ایران به دودستة پیاده و سواره تقسیم می شدند و مسلح به تیر و کمان و نیزه و شمشیر وزوبینو خنجر وکمندو سپر وکلاهخودو زره بودند .
اسب و فیل و شتررا هم زمان در جنگ بکار می بردند .
ایرانیان در تیر اندازی مهارت داشتندچنانکه هرودتمی نویسد پارسیان از کودکی به فرزندان خود سه چیز می آموختند که :
· راست بگویند
· راست بر اسب سوار شوند
· راست تیر بیندازند .
از زمان داریوش دوم، جنگاوران یونانی نیز بعنوانمزدور در ارتش ایران راه یافتند و همین امر باعث تن پروری ایرانیان و انحطاط ارتشایشان گردید .
در ایران از زمان کوروش گردونه های جنگی نیز به کار می رفت . چرخهای این گردونه ها غالباً مجهز به داسهای برنده بودند .
نیروی دریایی :
در زمان هخامنشی ایران به دستیاری رعایایفینیقیو یونانی خود دارای نیروی دریاییمهمی گردید . این نیرو ، ایران مرکب از سه گونه کشتی بود :
اول - کشتیهایجنگی که پاروزنان آن در سه ردیف یکی بالای دیگری قرار می گرفتند.
دوم - کشتیهای دراز که برای حمل و نقل اسبها و سواره نظام بکار می رفت .
سوم - کشتیهای کوچکتر که برای حمل و نقل خوار و باراستعمال می شد .
میراث تمدنهای گذشته
دولت هخامنشی وارث تمدنهای قدیم پیش از خود بود وهمة علوم و معارف ملل پیش ، مانند : آشور و بابل و عیلام ، در بین اهل آن ، در آنکشور پهناور رواج داشت .
بزرگترین شهر علمی و دانشگاهی آن ، امپراتوری بابلبود . در این شهر تعلیم معارف قدیم ، به دست کاهنان بابلیومغانبود .
آثار و تألیفات قدیم را به زبانهایاکدیوسومریو عیلامی و آرامی می خواندند .
ستاره شناسان و ریاضیدانان بابلی در عصر خود مــشهور آفاق بودند و علوم خود راهمراه با سحر و جادو به شاگردان خود می آموختند .
مردم و طوایف
هرودوت میگوید: پارس ها
به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شدهاند. شش
طایفه اول عبارتاند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان
و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتاند از: داییها، مردها، دروپیکها و ساگارتی ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشتهاند و دیگران تابع آنها بودهاند.
پارسها همزمان با مادها
به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان
ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامههای آشوری سلمانسر سوم در سال
۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده
شدهاست. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان
پارسیها بودهاند.
طوایف پارسی پیش از این
که از میان دورههای جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در
ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه
پارسوماش، روی دامنههای کوههای بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیهای که
جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف
پارس به خوزستان و نواحی مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب
رفتهاند.
مطابق منابع یونانی در
سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان
کنونی) مادیهای ساگارتی می زیستهاند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود
یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران دادهاند.
نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی
طوایف ماد و پارس از منشا همین طایفه ساگارتیها (زاکروتی، ساگرتی) است،
طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد می
زیستند و بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان و نواحی
مرکزی فلات ایران گسترش یافت و رو به جنوب رفتهاند.
طبق نوشتههای هرودوت،
هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بودهاند که در پارس اقامت داشتهاند و سر
سلسله آنها هخامنش بودهاست. پس از انقراض دولت ایلامیان به دست آشور بنی
پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسیها از اختلافات آشوریها و
مادیها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.
این واقعه تاریخی در زمان
چیش پش دوم روی دادهاست. با توجه به بیانیههای کوروش بزرگ در بابل،
میبینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، میرساند و او را شاه انزان
میخواند.
پس از مرگ چیش پش، کشورش
میان دو پسرش «آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه
پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج
ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت میکرد، دو کشور کوچک جدید، ناچار زیر
اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت
حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.
رستم قهرمان اسطوره ای فرزند زال ملقب به دستان ومادرش رودابه دختر مهراب
شاه کابل که بعداً لقب دستان به رستم منتقل گردید. ازآن جایی که جنین داخل
شکم رودابه بزرگ بود وتولد اومشکل می نمود ، حکیم فردوسی درباره تولد رستم
نکته ای رابیان کرده است زال از سیمرغ که درمیان علوم وفنون زمان حکیم
وطبیب حاذقی محسوب می شد ، استمداد کرد وسیمرغ توصیه کرد که ابتدا رودابه
را بایستی با داروی بیهوشی که درآن زمان ازشراب کاملاً باید مست نمود وسپس
بچه ر ابا جراحی از پهلوی رودابه به بیرون آورد این عمل را « رستمینه
»باید گفت زیرا درجهان غرب به سزارین معروف است بدلیل آن که سزار قیصر
روم ازاین طریق بدنیا آمده است . فردوسی دراین باب از توصیح سیمرغ تا تولد
رستم رابه شعر می سراید :
نخستین به می ماه را مست کن
دل از بیم واندیشه را پست کن
توبنگر که بینا دل افسون کند
زپهلوی اوبچه بیرون کند
بیامد یکی مؤبد چیره دست
مرآن ماه رخ رابه می مست کرد
واین که چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است که وقتی نوزاد به دنیا آمد
، رودابه گفت ازاین غم برستم (ازاین دردراحت شدم )لذا فردوسی می گوید :
بگفتا به رستم غم آمد به سر
نهادند رستمش نام پسر
دلاوری های رستم از عهد منوچهرتاروزگار بهمن فرزند اسفندیارمعروف است
.درروزگارکیقباد، کیکاوس وکیخسروازخود دلاوری های زیادی نشان داد ودرحکم
سربازوطن بودوهیچ وفت ادعای پادشاهی نکرد ولی فرمانروایان ایران رادرمواقع
گرفتاری یاری کرد.رستم هنگامی که درجستجوی اسب خود رخش که دزدیده شده بود
به شهر سمنگان رسید .
اوتهمینه دختر پادشاه ان جارابه زنی گرفت وازاین ازدواج سهراب به دنیا آمد
که سرانجام دریک نبردتن به تن زمانی که رستم نمی دانست که با فرزند خویش
نبردمی کند ، اوراکشت .رستم پس از آن که طی چند نبرد برهفت خوان پیروز شد
وتورانی ها را نیز شکست داد .اودوبرادرداشت به نام های « زواره » و« شغاد
».زواره درجنگ ها یاوربرادرش بود ولی برادردیگرش شغاداوراکشت .
رستم درتمام آثار ادبیات ایران همواره تآثیر گذاشته است .چنانچه مولوی نام
بلند رستم را درکنار نام ولقب علی علیهالسلام – شیرخدا- نشانده و به این
ترتیب ملیت ودین رادرقالبی واحد دیده است اودردیوان شمس می گوید :
زین همرهان سست عناصردلم گرفت
شیرخدا ورستم دستانم آرزوست