‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

‌XXXXXXXXورود تازی ممنوعXXXXXXXX

راه در جهان یکی است و آن راه راستی است(داریوش بزرگ)

جشن مهرگان

«اوستا - مهریَشت»
«جشن مهرگان» که در گذشته آن را «میتراکانا» یا «متراکانا»(Metrakana) می نامیدند و در نخستین روز از پاییز برگزار می شد،
[1] پس از نوروز بزرگ ترین جشن ایرانی و هندی است در ستایش ایزد «میثرَه» یا «میترا» و بعدها «مهر» که از مهر روز آغاز شده تا رام روز به اندازه ی شش روز ادامه دارد.

سنگ نگاره ی میترا در نمرود داغ، آناتولی خاوری
سده ی یکم پیش از میلاد
عکس از :
پژوهش های ایرانی
«
مهریشت» نام بخش بزرگی در اوستا است که در بزرگداشت و ستایش این ایزد بزرگ و کهن ایرانی سروده شده است. مهر یشت، دهمین یشت اوستا است و همچون فروردین یشت، از کهن ترین بخش های اوستا بشمار می آید. مهر یشت از نگاه اشاره های نجومی و باورهای کیهانی از مهم ترین و ناب ترین بخش های اوستا است و کهن ترین سند درباره ی آگاهی ایرانیان از کروی بودن زمین، بند 95 همین یشت می باشد. از مهر یشت تا به امروز 69 بند کهن و 77 بند افزوده شده از دوران ساسانیان، به جا مانده است.
روز آغاز جشن مهرگان، «مهرگان همگانی» یا «مهرگان عامه» و روز انجام، «مهرگان ویژه» یا «مهرگان خاصه» نام دارد.
همان طور که می دانیم در گاهشماری باستانی ایران، سال به دو پاره (فصل) بخش می شد، تابستان (هَمَ) هفت ماهه و زمستان (زَیَنَ) پنج ماهه، که جشن نوروز جشن آغاز تابستان بزرگ و مهرگان جشن آغاز زمستان بزرگ بود و از این رو این دو جشن با هم برابری می کرده اند.

برج رادکان - برج رادک خواجه نصیر توسی


آن چنان که ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» از زبان «سلمان فارسی» آورده است :

«... ما در عهد زرتشتی بودن می گفتیم، خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو روز بر روزهای دیگر مانند فضل یاقوت و زبرجد است بر جواهرهای دیگر ...»

در برهان قاطع «خلف تبریزی» نیز درباره ی مهرگان می خوانیم :

«نام روز شانزدهم از هر ماه و نام ماه هفتم از سال شمسی باشد و آن بودن آفتاب عالم تاب است در برج میزان که ابتدای فصل خزان است و نزد فارسیان بعد از جشن و عید نوروز که روز اول آمدن آفتاب است به برج حمل از این بزرگ تر جشنی نمی باشد و همچنان که نوروز را عامه و خاصه می باشد، مهرگان را نیز عامه و خاصه است و تا شش روز تعظیم این جشن کنند. ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بیست و یکم و آن را مهرگان خاصه (روز جشن مُغان یعنی آتش پرستاران) خوانند و عجمان گویند که خدایتعالی زمین را در این روز گسترانید و اجساد را در این روز محل و مقر ارواح گردانید ...»

پیدایش مهرگان

پیشینه ی جشن مهرگان به اندازه ی قدمت ایزدش، میترا است و تا آن جا که بن نوشت های موجود نشان می دهند، این جشن دست کم از دوران فریدون پیشدادی آغاز شده است که شاهنامه ی فردوسی به روشنی به پیدایش این جشن در دوران پادشاهی فریدون اشاره کرده است :

فریدون چو شد بر جهان کامکار ندانست جز خویشتن شهریار
به رســم کیان تاج و تخت مهی بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته ســر مهر ماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی گرفتند هر کــس ره بـخردی
دل از داوری هـا بپرداخـتـنـد به آیین، یکی، جشن نو ساختند
نـشـسـتـنـد فرزانگان، شادکام گـرفتند هـر یک ز یاقوت، جام
می روشن و چهره ی شاه نـَو جهان نو ز داد از سر ِماه نـَو
بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد همه عنبر و زعفران سوختند
پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت تن آسانی و خوردن آیین اوست
کنون یادگارست از و ماه مهر به کوش و به رنج ایچ منمای چهر


ابوریحان بیرونی نیز می آورد :

«... در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه ی آهنگر شتافتند و فریدون به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ...»

و تاریخ نگار دیگری به نام «ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی» که در سال 444 هجری کتاب «زین الاخبار» را نگاشته از جشن های ایران باستان بخشی را آورده است و درباره ی مهرگان می گوید :

«این روز مهرگان باشد و نام روز و ماه همراهند و چنین گویند که اندر این روز آفریدون بر بیوراسب که او را ضحاک گویند، پیروز شد و او را اسیر کرد و او را بست و به دماوند برد و در آنجا وی را زندانی کرد. مهرگان بزرگ و برخی از مغان چنین گویند که این پیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بوده است و زرتشت که مغان او را به پیامبری دارند، ایشان را فرموده است، بزرگ داشتن این روز و روز نوروز را.»

گویا تاریخ نویسان، شاعران و نویسندگان هم پیمان گشته اند تا از پیدایش مهرگان گزارش های یکسانی ارایه دهند.

«اسدی توسی» نیز در «گرشاسب نامه» از چرایی پیدایش مهرگان گزارش می دهد :

فــریـدون فــرخ بـه گـرز نـبـرد ز ضـحـاک تـازی بـرآورد گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر نشست او به شاهی سر ماه مهر


و باز هم «بیرونی» در «التفهیم» می نویسد :

«... مهرگان شانزدهمین روز از مهرماه و نامش مهر، اندرین روز، آفریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، آنک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از پس نوروز بُوَد ...»

گزارش خلف تبریزی درباره ی پیدایش مهرگان نیز این چنین است :

«... و در این روز ملایکه یاری و ممدکاری کاوه آهنگر کردند و فریدون در این روز بر تخت شاهی نشست و در این روز ضحاک را گرفته به کوه دماوند فرستاد که در بند کنند و مردمان به سبب این مقدمه جشنی عظیم کردند و عید نمودند و بعد از آن حکام را مهر و محبت به رعایا به هم رسید و چون مهرگان به معنی محبت پیوستن است بنابراین بدین نام موسوم گشت ...»

دکتر «محمود روح الامینی» به نقل از آثارالباقیه ی بیرونی می نویسد :

«… و برخی مهرگان را بر نوروز برتری داده اند چنانکه پاییز را بر بهار برتری داده اند و تکیه گاه ایشان اینست که «اسکندر» از «ارسطو» پرسید که کدامیک از این دو فصل بهتر است ؟ ارسطو گفت پادشاها در بهار حشرات و هوام آغاز می کند که نشو یابند، و در پاییز آغاز ذهاب آن هاست، پس پاییز از بهار بهتر است...»

و حتی بیرونی که به سخت کوشی و پرکاری نامدار است گویا بایسته ی خویش می داند که در مهرگان و نوروز بیاساید، آنگونه که «شهروزی» در مورد وی می گوید :

«… دست و چشم و فکر او هیچ گاه از عمل بازنماند، مگر به روز نوروز و مهرگان.»

در نظم و نثر پارسی از روزگاران گذشته، درباره ی جشن مهرگان گفت وگو و اشاره بسیار شده است. پس از ساسانیان، در آن روزگاران پر آشوب که نابسامانی و پریشانی در ایران گسترش پیدا کرده بود، باز هم ایرانیان آیین های گذشته و آدابشان را همچنان نگه می داشتند و هنگامی که فرصتی به دست می آوردند، این آداب و آیین ها به آشکاری و روشنی و فر و شکوه برگزار می شد و هنگامی که سخت گیری تازیان در این باره آغاز می شد، ایرانیان به گونه های پنهان آیین های خود را برگزار می کردند. سرانجام به انگیزه ی اهلیت این آیین ها، شایان نگرش بود و پذیرا شدن یا زیر همان عنوان ها و یا زیر سرپوش ها و عنوان هایی تازه مورد پذیرش و اقتباس تازیان یورشی و دشمنان ایران قرار می گرفت. از آن جمله است جشن مهرگان.

«رودکی» درباره ی مهرگان چنین سروده است [2] :

ملکا جشن مهرگان آمــــد جشن شاهان و خسروان آمــد
جز به جای ملهم و خرگاه بـــدل بــاغ و بـــوسـتـان آمـــد
مورد برجای سوسن آمـــد بــاز مــی بر جــای ارغــوان آمــــد
تو جوانـمرد و دولت تو جـوان مــی بر بخت تــو جـوان آمــد


«ابولفضل بیهقی» نیز شرح جشن مهرگان را در که در روزگار مسعود غزنوی برگزار می شد در کتاب خود آورده است :

«... و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رمضان به جشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هدیه ها و طرف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت و سوری صاحب دیوان بی اندازه چیزها فرستاده بود، نزدیک درش تا پیش آورد، همچنان نمایندگان بزرگان پیرامون چون خوارزمشاه آلتونتاش و امیر چغانیان و امیر گرگان و کشورهای قصدار، مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی با نام بگذشت. [3]

چگونگی برپایی جشن مهرگان در گذشته

با نگاهی با آثار بجا مانده از بزرگان و دانشمندان و مورخانی چون فردوسی، بیرونی، اسدی توسی، کتزیاس، دوریس، استرابون، و همچنین آثار شاعرانی چون رودکی، فرخی، منوچهری دامغانی، ناصرخسرو، سعد سلمان و ... می توان به راحتی شیوه ی برگزاری جشن مهرگان در دوران پیشین را دریافت.


«کتزیاس»(Katesias) یونانی، پزشک ویژه ی اردشیر دوم هخامنشی می نویسد :

«... پادشاهان هخامنشی به هیچ گونه نباید مست شوند، مگر در روز جشن مهرگان که لباس های ارغوانی گرانبهایی می پوشند و همراه با مردم و دسته های نوازندگان و خنیاگران در باده پیمایی همگانی شرکت می جویند ...»

این تنها روز در ایران هخامنشی بوده که مردم می توانستند در حضور پادشاهان به صورت همگانی باده گساری کنند.

تاریخ نگار دیگری به نام «دوریس»(Duris) می نویسد :

«... پادشاهان در این جشن پایکوبی و دست افشانی می کردند ...»

بنا به گفته ی «استرابون»(Strabon) خشتره پاون (ساتراپ) ارمنستان، در جشن مهرگان بیست هزار کره اسب به رسم پیشکشی به دربار شاهنشاه هخامنشی گسیل می داشت.

اردشیر پاپکان (بابکان) و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می بخشیدند.
در این روز موبد موبدان خوانچه ای که در آن لیمو، شکر، نیلوفر، سیب، به، انار، و یک خوشه ی انگور سفید و هفت دانه مورد گذاشته بود، واج گویان (زمزمه کنان) نزد شاه می آورد. هفت مورد و هفت چیز دیگر که در خوانچه می گذاشتند، همان هفت چین
[4] بود که جز تشریفات جشن نوروز و مهرگان به حساب می آید.


ابوریحان بیرونی می گوید :

«... گویند مهر، نام خورشید است و در چنین روزی پدیدار گشته، از این رو، نام مهرگان را به او نسبت داده اند. پادشاهان در این روز تاجی به شکل خورشید که در آن دایره ای مانند چرخ چسبیده بود بر سر می گذاشتند و می گویند که در این روز فریدون بر بیوراسپ (ضحاک ماردوش) دست یافت. چون در چنین روزی فرشتگان از آسمان به یاری فریدون پایین آمدند، لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می گماشتند و بامدادان به آواز بلند ندا می داد، ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید.»

خلف تبریزی نیز بخشی از مراسم جشن مهرگان را چنین توصیف می کند :

«... و گویند که اردشیر بابکان تاجی که بر آن صورت آفتاب نقش کرده بودند در این روز بر سر نهاد و بعد از او پادشاهان عجم نیز در این روز همچنان تاجی بر سر اولاد خود نهادندی و روغن «بان» که آن درختی است و میوه ی آن را «حسب البان» گویند به جهت یُمن و تبرک بر بدن مالیدندی و اول کسی که در این روز نزدیک پادشاهان عجم آمدی موبد موبدان و دانشمندان بودی و هفت خوان از میوه همچو ترنج و سیب و بی و انار و عناب و انگور سفید و کُنار با خود آوردندی، چه عقیده ی فارسیان آن است که در این روز از هر هفت میوه ی مذکور بخورند و روغن بان بر بدن بمالند و گلاب بیاشامند و بر خود و دوستان خود بپاشند ...»

«کومون»(Cumont) خاورشناس و دانشمند بلژیکی در کتاب گرانبهای خود به نام «آیین میترا» چنین می گوید :

«.. بدون تردید، جشن مهرگان که در کشورهای روم باستان، روز پیدایش خورشید نامیده می شد و آن را «سل ناتالیس این وکتی»(Sol Natalis Invecti) یعنی «روز زایش خورشید شکست ناپذیر» [5] می گفتند که به بیست و پنجم ماه دسامبر کشیده شد و شماری زیاد از عیسویان پیش از عیسی مسیح به آیین مهرپرستی گرویدند و پس از گسترش دین مسیح در اروپا، روز زایش مسیح قرار داده شد. چون عیسویان نمی خواستند این روز را جشن بگیرند به نام زاده شدن عیسی جشن گرفتند.»

در واقع باید گفت که کریسمس عیسویان بر پایه ی مهر روز ایرانیان باستان است.

دکتر «ذبیح الله صفا» در مجله ی مهر، شماره ی ده، سال نخست چنین می نویسد :

«در روزهای مهرگان و نوروز، پارسیان، مُشک و عنبر و عود هندی به یکدیگر می دادند و توده های مردم هر کدام به فراخور حال و توانایی و کار خود برای پادشاه پیشکش می آوردند و رسم و آیین و آداب جشن مهرگان همانند بزرگواری روز نخست نوروز بوده است.»

به روایتی نیز تاجگذاری اردشیر پاپکان، مقارن با جشن مهرگان بود.

ابومسلم خراسانی، برمکیان و دولت مردان آن زمان عباسیان، در گرفتن جشن مهرگان پافشاری داشتند.
در کتاب «تلمود»، از کتاب های مقدس یهود هم از جشن مهرگان سخن رفته است و این نشان می دهد که این جشن در بسیاری از مناطق دنیای باستان برگزار می شده است.
واژگان «مهرجان»(مهرجانات) و «نیروز» که معرب شده ی مهرگان و نوروز است و اکنون نیز در بسیاری از کشورهای عرب زبان حاشیه ی خلیج فارس و برخی از کشورهای شمال آفریقا به مفهوم جشنواره (فستیوال)، کاربرد دارد و وارد زبان و قلمرو فرهنگی کشورهای مسلمان و عرب زبان گردیده است نیز، نشانه ی دیگری است بر فر و شکوه این دو جشن باستانی.




چگونگی برگزاری کنونی جشن مهرگان
امروزه هم میهنانمان چند روز مانده به پاییز با خانه تکانی به پیشباز پاییز و مهرگان می روند، در روز مهر از ماه مهر جلوی در خانه ها را آب پاشی و جارو کرده و پس از آن با رفتن به نیایشگاه ها و گردهم آمدن با تهیه ی خوراک های سنتی از یکدیگر پذیرایی می کنند و با سخنرانی ، خواندن سرود و شعر و دکلمه جشن مهرگان را با شادی برپا می کنند.
در برخی روستاهای کشور، جشن مهرگان همراه با اجرای موسیقی سنتی همراه است بدین گونه که در روز پنجم پس از مهرگان، گروهی از اهالی روستا که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می دهند در تالار مرکزی یا نیایشگاه مرکزی روستا یا سرچشمه و قنات، گرد هم می آیند و «گروه ساز» را تشکیل می دهند، هنرمندان روستایی نیز با سُرنا و دف گروه را همراهی می کنند، آن ها با هم حرکت کرده و از یک سوی ِروستا و از نخستین خانه مراسم بازدید از اهالی روستا را آغاز می کنند و با شادی وارد خانه ها می شوند؛ کدبانوی هر خانه مانند همه ی جشن های ایرانی نخست آینه وگلاب می آورد و اندکی گلاب در دست افراد ریخته و آینه را در برابر چهره ی آن ها نگه می دارد و سپس «لــُرَک» را که فراهم نموده میان همه ی گروه پخش می کند، این آجیل مخصوص، مخلوطی است از تخم کدو، آفتابگردان، و نخودچی کشمش که همراه با شربت و چای پذیرایی می شود.
آنگاه یکی از افراد گروه ِساز که صدایی رسا دارد نام های کسانی را که پیش از این در این خانه سکونت داشته و درگذشته اند باز می گوید و برای همه ی آن ها آمرزش و شادی روان آرزو می کند.
پس از آن بشقابی از لرک از این خانه دریافت می کنند و در دستمال بزرگی که بر کمر بسته اند می ریزند و از خانه بیرون می آیند و به خانه پسین می روند. چنان که در خانه ای بسته باشد برای لحظه ای بیرون خانه می ایستند و با بیان نام های درگذشتگان آن خانه، بر روان و فروهر آن ها درود می فرستند.
برخی از خانواده ها نیز پول و میوه برای استفاده در جشن مهرگان به گروه می دهند و برخی دیگر نیز نوعی نان مخصوص به نام «لورگ» درست می کنند و گوشت های بریان شده که به قطعات کوچکی تقسیم شده است همراه با سبزی داخل آن قرار داده به گروه می دهند. پس از پایان مراسم در نیایشگاه، موبد یا کدخدا، آجیل، میوه و نان و گوشت و سبزی گردآوری شده را در میان شرکت کنندگان پخش می کند.
مردم تا آنجا که امکان دارد با لباس های ارغوانی یا سرخ گرد هم آمده و به پایکوبی و شادی می پردازند و هر یک چند نبشته ی شادباش (کارت تبریک) برای هدیه به همراه دارند.


فره ی مهرگان
خوان یا سفره ی مهرگانی نیز همچون سفره ی هفت سین نوروز و دیگر سفره های جشن های ایرانی، هفت چینی از میوه ها و خوراکی هاست همراه با شاخه هایی از درختان «سرو»، «مورد» و «گز» و شربتی از عصاره ی «هوم»(هَئومَه)
[6] که با شیر رقیق شده و نان مخصوص «لورگ» که روی پارچه ای ارغوانی گرد ِیک آتش دان چیده می شوند.
هفت میوه همچون سیب، انار، ترنج، سنجد، بی (به)، انگور سفید، انجیر، کُـنار، زالزالک، ازگیل، خرمالو و ...
آجیل ویژه ای از هفت خشکبار از جمله مغز گردو، پسته، مغز فندق، بادام، تخمه، توت خشک، انجیر خشک، نخودچی و ...
آش هفت غله از گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن.
کاسه ای پر از آب و گلاب و سکه و برگ آویشن همراه با گل های بنفشه و نازبو (ریحان)، آیینه، سرمه دان، شیرینی و بوی های خوش همچون اسفند و عود و کُندر.


وسیقی مهرگان
خلف تبریزی در «برهان قاطع» برای یکی از مقام ها و لحن های موسیقی سنتی ایران نام «موسیقی مهرگانی» را آورده است، که گمان می رود در دوران گذشته در جشن مهرگان موسیقی ویژه ای نواخته می شده که اکنون از آن آگاهی نداریم.
همچنین در میان دوازده مقام نامبرده شده در کتاب «موسیقی کبیر» ابونصر فارابی، مقام یازدهم با نام مهرگان ثبت شده است و نیز نظامی گنجوی در منظومه ی «خسرو و شیرین» نام بیست و یکمین لحن از سی لحن نامبردار شده را «مهرگانی» نوشته است.
مهرگان در ادبیات
در ادبیات به ویژه چامه های (شعرهای) پارسی، از مهرگان بسیار سخن به میان آمده است که در این جا تنها نمونه های کوتاهی از آن ها را می آوریم :
مسعود سعد سلمان :

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان
کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان

منوچهری دامغانی :

شاد باشید که جشن مهرگان آمد بانگ و آوای ِدَرای ِکاروان آمد
کاروان مهرگان از خَزران آمد یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نا از این آمد، بالله نه از آن آمد که ز فردوس برین وز آسمان آمد
مهرگان آمد، هان در بگشاییدش اندر آرید و تواضع بنماییدش
از غبار راه ایدر بزداییدش بنشانید و به لب خرد نجاییدش
خوب دارید و فرمان بستاییدش هرزمان خدمت لختی بفزاییدش

دقیقی :

گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد دست او پیراهن اشجار از سر بر کشد
باغ ها را داغ های عریان بر برزند شاخ ها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زانکه سی سنبر چون ما مست و نرگس شوخ چشم هردو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
مهرگان آمد و جشن ملک افریدونا آن کجا گاو خوشش بودی بر ما یونا

قطران تبریزی :

آدینه و مهرگان و ماه نو بادند خجسته هر سه بر خسرو

عنصری :

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال نیک روز و نیک جشن و نیک وقت و نیک فال

ناصر خسرو :

نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی

امیرهوشنگ ابتهاج (هـ الف. سایه) :

بــگشاییم کفتران را بــال
بــفروزیم شعله بـر سر کوه
بـسـرایـیـم شادمانه سرود
وین چنین با هزار گونه شکوه

مهرگان را به پیشباز رویم ...

رقص پر پیچ و تاب پرچم ما
زیر پرواز کفتران سپید
شادی آرمیده گام سپهر
خنده ی نوشکفته ی خورشید

مهرگان را درود می گویند ...
گرم هر کار مست، هر پندار
همره هر پیام، هر سوگند
در دل هر نگاه، هر آواز
توی هر بوسه، هر لبخند


... ما خواهانیم که پشتیبان کشور تو باشیم،
ما نمی خواهیم از کشور تو جدا شویم،
نمی خواهیم از خانه خود جدا شویم،
مباد جز این ای مهر نیرومند !..

«اوستا، مهر یشت، بند 75»

سردار از یاد رفته آریوبرزن

 آریو برزن نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند.نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.

آریوبرزن چنان ایستادگی در مقابل ارتش اسکندر که ر جنگ گوگمل داریوش سوم را شکست داده بود انجام داد که جزء معدود ایستادگی هایی بو دکه مقابل ارتش یونان انجام شده بود. اسکندر برای رسیدن به تخت جمشی ار تش خود را به دوقمت تقسیم کرد که یکی به فرماندهی پارمه نیون  از ره های جلگه ای خوزستان و دیگری به فرماندهی خودش از راه های کوهستانی کهگیلویه و بویر احمر.

تاریخ نویسان چهره و سیمای فرمانده آریوبرزن را چهره ای زیبا و با چشمان آبی و پوستی سفید و با موهای زرد طلایی که دارای اندامی ورزیده و جنگجویانه که از نژاد خالص آریایی بود نقل کرده اند.

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند،به نظر می‌آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها  به نقل از کتاب های تاریخی اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد. به هر حال ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان بود. چرا که آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده خود  را به سمت تنگه ی دربند پارس رسانید و در آنجا به کمین نشست تا اسکند و افرادش برسند. وقتی که سپاه مقدونی به کشتارگاه دربند پارس رسید.فرمانده اریوبرزن دستور ریختن سنگ های بزرگ را به روی ارتش اسکندر صادر کرد.اسکندر و سپاهش که انتظار چنین خوش امد گویی رو نداشتند زیر سنگها در حال له شدن بودند. پس از پایان سنگها،اسکندر و سپاهش که در بهت و حیرت بوند یا به قول خودمان قفل کرده بودند و تا آمدن به خود بیان و آماده ی دفاع شوند با بارانی از تیر های کمانداران ایرانی رو برو  شدند که آنها را یکی پس از دیگری به زمین میانداخت. اسکند به گفته ی بعضی از موراخ حدود ۴۰ روز در محاصره ی آریوبرزن  بود که روزی با عده ای از سربازانش روبرو شد که داشنتد یه چوپان را به پیش او می اوردند. نام این چوپان ملعون را تاریخ نوسیان لی بانی از اسیران یونانی بود نوشته اند. لیبانی راه فرار از تنگه و محاصره کردن آریوبرزن را به اسکندر نشان داد و آنها شبانه و در عین غافل گیری به اردوگها فرمانده ی غیورمان آریوبرزن حمله بردن و در این جا بود که آریو برزن و سربازان دلیرش بی پروا به سپاه اسکندر زدند و با شکستن محاصره و زدن تلفات زیاد به سپاه یونان به سمت پارسه یا همون تخت جمشید شتافتند تا قبل از مقدونیان به آنجا برسند و از انجا دفاع کنند اما غافل از این که پارمه نیون در راه تخت جمشید است یعنی درست در مسیر فرمانده آریوبرزن. وقی که سپاه اندک ایرانیان به ارتش پارمه نیون رسید از پشت سر در محاصره ی اسکندر بود که در تعقیب آریوبرزن بود!. در این جا بود که اوج از جان گذشتگی و شجاعت ایرانیان به نمایش جهانیان گذاشته شد. ارتش یونان سپاه ایران را محاصره کرده بود ارتشی که شاید تعدادش به کمتر از ۱۰۰۰ نفر رسیده بود در مقابل ارتشی بالغ بر ۱۰۰۰۰۰ هزار نفر! معلوم است که نتیجه ی چنین جنگی که در مقابل هر ایرانی ۱۰۰ مقدونی قرار دارد چی می شود. اما این دلیلی برای تسلیم شدن ایرانیان نبود و آنها با کمال تعجب از سوی اسکندر و سپاهش جنگ تن به تن و نزدیکی را شروع کردن و با ایثار و تمتم شجاعت جنگیدن و باز هم به سپاه اسکندر صدماتی زدند اما جنگ به پایان رسید و اخرین سرباز ایرانی با افتخار در خاک خودش به زمین افتاد و فقط فرمانه ی دلیرمان آریوبرزن ماند و ارتش اسکندر مقدونی. حالا باید تسلیم شود یا خود را برای کشتن اماده کند؟

اسکندر که از شجاعت و بی پروا بودن فرمانده خوشش امده بود به او گفت که اگر تسلیم شود و قسم بخورد که به اسکندر  خدمت کند او را فرماندار کل ایران میگذارد.! اما فرمانده ی ما با سخنی رسا و خشمگینانه گفت: (شاه ایران  مرا به اینجا فرستاد تا تو را نابود کنم، پس چگونه این را از من میخواهی که به ایران و شاهم خیانت کنم. من انقدر در اینجا  میجنگم تا خونم دشت را قرمز کند.!) اسکندر هم در اینجا دستور داد که از دور اورا با تیر ونیزه بزنند تا کشته شود، چرا که باز هم از جنگیدن روبرو با آریو برزن که حالا تنها بود میترسید.! به این ترتیب آریو برزن  این فرمانده ی دلیرمان کشته شد و درس ایثار را به ما یاد داد و همچنین اسکندر دستور دفن اورا در همان محل داد و گفت که روی قبر او بنویسن به یاد لئونیداس!

(گفته می‌شود اسکندر پس از پایان جنگ آن اسیر را به خاطر خیانت می‌کشد)

 مورخ دربار اسکندر نوشته است که اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در (کردستان کنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان قطعی بود. در گوگمل با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز که در حال پیروز شدن بر ما بودند؛ در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار کرده بود و آریو برزن در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می‌داد

لازم به یادآوری است که یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریوبرزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه‌ها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر به مقابله با سپاه اسکندر رفتند و به خاطر نبود نیروی کافی همگی به دست سپاه اسکندر کشته شدند.

نبرد آریوبرزن  حدود ۱۲۰ سال پس از ایستادگی لئونیداس یکم در برابر ارتش خشایارشا در جنگ ترموپیل رخ داد که آن هم در ماه اوت بود و از این نظر این دو واقعهٔ تاریخی بسیار همانند یکدیگرند. اما تفاوت میان مقاومت لئونیداس و ایستادگی آریوبرزن در این است؛ که یونانیان در ترموپیل، در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از آریوبرزن جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست.از شباهت های مرگ لئو نیداس با آریوبرزن این است که هر دو در راه محافظت از یک معبر مردند و لئونیداس نیز مانند آریوبرزن حاضر به تسلیم نشدو خشایار شا دستور داده بود او را آن قدر با تیر و نیزه زدند تا از پا در آمد.و به دلیل همین شباهت در از خودگذشتگی او و آریوبرزن بود که اسکندر دستور داده بود روی قبر آریوبرزن بنویسند به "یاد لئو نیداس".

ارتش گمشده کمبوجیه دوم

راستی تا حالا درباره ارتش گمشده کمبوجیه چیزی می دونستین؟!...


        ارتش کمبوجیه

خبر درگذشت کوروش بزرگ به مصر می رسد؛ فرعون آن زمان مصر، "آمازیس" نام داشت.

آمازیس، فرزندش "پسامتیک" را برای گسترش مرزهای شرقی همراه با سپاهیان بیشمار به

فلسطین و سوریه روانه می کند. شاهنشاه کمبوجیه برای رویارویی با گستاخی مصریان به

شام لشکرکشی می کند و مصریان را مجبور به برگشت به فلسطین می کند.

پسامتیک در فلسطین آگاه می شود که پدرش آمازیس درگذشته است. بنابراین تصمیم به

عقب نشینی به پایتختش "مِمفیس" می کند؛ ولی این بار کمبوجیه تصمیم می گیرد جواب

گستاخی مصریان را بدهد. از این روی وی نیز به طرف ممفیس لشگرکشی می کند.

پسامتیک در دهانه شرقی دلتای نیل تلاش می کند تا راه سپاهیان ایران را ببندد، ولی برای

دومین بار هم نمی تواند لشگریان قدرتمند ایران را شکست دهد. پسامتیک تنها یک راه دارد که

آن هم فرار به پایتخت است.

مصریان در ممفیس سخت تلاش می کنند تا بر کمبوجیه چیره شوند؛ اما دیری نمی پاید که

شاهنشاه ایران را در پایتخت خود می بینند و...

مصر یکی از ایالت های ایران می شود!

بخش بسیاری از آفریقا، تابع حکومت هخامنشیان می شود؛ ولی برخی از کاهنان معبد "آمون"

کمبوجیه را به عنوان حاکم نمی پذیرند. از این روی کمبوجیه "سپاهی پنجاه هزارنفری" برای

سرکوب کاهنان معبد آمون به بخشی از مصر روانه می کند...

اما انگار این سپاه در بیابان های افریقا آب شده و به زمین رفته است!

این سپاه گمشده در نزد مصریان تبدیل به افسانه می شود. مصریان در مورد این سپاه

افسانه ها می سازند...

تا اینکه چند ماه پیش چند "ایتالیایی" ادعای هردوت (تاریخ نویس یونانی) را نسبت به

سرنوشت سپاه افسانه ای هخامنشی ثابت می کنند...!

به نقل از باستان‌شناسان ایتالیایی بقایای ارتش شاهنشاهی ایران که گفته می شود 2500

سال پیش در توفان شن که در غرب صحرای مصر رخ داد ناپدید شده بودند، سرانجام پس از

سیزده سال تلاش و پژوهش باستان شناختی کشف و یکی از بزرگترین معماهای باستان

شناسی را حل کرد.

اسلحه‌های برنزی، یک گردنبند نقره‌ای و یک گوشواره و نیز هزاران قطعه استخوان انسان در

صحرای پهناور وحشی و عاری از سکنه درمنطقه ساهارا (صحرا)، امید پژوهشگران به کشف

ارتش گمشده کمبوجیه دوم شاهنشاه ایرانی را برانگیخت.

ارتشی که گفته شده است با 50 هزار مرد جنگی براثر گرفتار شدن در توفان شن در سال

525 پیش از میلاد دراین صحرای سوزان دفن شدند.

طبق نوشته‌های هرودت کمبوجیه پسر کورش کبیر پس از سرپیچی کاهن معبد آمون از

پذیرش ادعای کمبوجیه بر فرمانروایی مصر، با 50 هزار نیروی سپاهی از تبس به واحه "سیوا"

حمله کرده بود.

پس از هفت روز راه پیمایی در صحرا، لشگر ایرانیان به واحه ای رسید که به گفته تاریخ نگاران

"الخرجه" بود. اما پس از ترک این واحه، این لشگر عظیم 50 هزار نفره ناپدید شد.

به گفته هرودت علت این امر وقوع توفانی شدید و مرگبار بود که ستون‌های عظیم ارتش ایران

را در لایه‌های شن و خاک فرو برد به حدی که تمامی افراد سپاه را بلعید و مدفون کرد.

یک قرن پس از آن که هرودت گزارش خود را نوشت "اسکندر مقدونی" موفق شد با سفر

زیارتی خود به معبد آمون در سال 332 پیش از میلاد، دوستی و تایید کاهن این معبد را با کسب

لقب الهی "پسر زئوس" برای خود بدست آورد.

افسانه ارتش گمشده کمبوجیه به هرحال به عنوان یکی از روایات عهد عتیق به فراموشی

سپرده شد و به دلیل بدست نیامدن هرگونه اثری از جنگجویان پژوهشگران به تدریج این

داستان را در ردیف داستان‌های خیالی تلقی کردند.

اکنون دو تن از باستان شناسان برجسته ایتالیایی اعلام کرده‌اند که شواهد تکان دهنده‌ای از

ارتش گمشده پارسیان بدست‌ آورده‌اند که نشان می‌دهد درواقع در توفان شن بلعیده شده‌اند.

سربازان ارتش کمبوجیه با نقشه ای که در دست داشتند به سمت محلی که گمان می کردند

معبد آمون در آن جا قرار دارد حرکت کردند. پس از طی مسیری طولانی از نقشه اشتباه، به

جای آن معبد با بادهای قدرتمند، مرگبار و غیر منتظره‌ای موسوم به توفان «خمسین» مواجه

شدند که از جنوب شرقی و از منطقه صحرا به سوی مصر می‌ورزید.

برخی سربازان جان پناهی در برخی پناهگاه های طبیعی بدست آوردند اما سربازان دیگر به

مسیرهای مختلف دیگری افتادند. از این گروه برخی به دریاچه "سیترا" رسیدند و درنتیجه جان

بدر بردند.
.

..و این بود سرنوشت ارتش پنجاه هزار نفری کمبوجیه دوم...

پی نوشت: در پایان از باستان شناسان ایتالیایی سپاسگذاری می کنم که تاریخ تمدن عظیم

کشورمان ایران را نمایان می کنند، ما که خودمان نمی توانیم!!!!

کوروش بزرگ ...

آنکه میگفت من هستم کورش هخامنشی
آنکه نامش به نام نجات دهنده بشریت آمده است
آنکه لوح حقوق بشر را نوشت.
آنکه یهودیان را پس از فتح بابل،
از اسارت بابلیان در آورد
و آنان را در سرزمین های خود اسکان داد.
ما از نوادگان مهد فرهنگ و تمدن جهان،
امپراطوری پارس هستیم.
ما از نوادگان کورش هخامنشی هستیم
آنکه آرامگاهش در پاسارگاد است.
شاه شاهان ،شاه هخامنشی
آنکه آسوده خوابید ……

تا شاهان دیگر بیدار بمانند!
آنکه خود در کشتزار ها
چارمین بخش از یک ساعت را کشاورز میشد.
و چنین گفت کورش:
من کورش هستم شاه شاهان
شاه بزرگ،شاه دادگستر
اهورامزدای بزرگ سرزمین های جهان را بمن سپرد
من به کشور ها آرمش و آزادی بخشیدم.
و چنین گفت داریوش نواده کورش:
از آنجهت اهورامزدا ما را یاری کرد
که بی وفا نبودیم.
دروغگو نبودیم.
درازدست نبودیم.
من و دودمانم موافق حق وعدالت رفتار کردیم.
در یکی از باغ ها کشتزاری بود
که کورش بیل بر داشته در آنجا کشاورز میشد.
و آنگاه تخت جمشید مهد تمدن جهان شد،
و پرسپولیس توانگرترین شهر در جهان بود.
و بعد،که اسکندر ویرانگر
به امپراتوری پارس حمله ور شود،
و به تحریک تأییس رقاصه یونانی
پرسپو لیس را به آتش کشید،
تخت جمشید در آتش و خاکستر سوخت
و از آن تنها سکویی بر جای بماند،
تا نماد هنر راز ها،رمز ها،و تمدن پارس
در دوران هخا منشیان باشد.
و امروز پس از قرنها
تنها پیکر کورش بزرگ در پاسارگاد
و تخت جمشید باقی مانده است.
سکو هایی که یاد گار تمدن جهان است
و هنوز هم پا بر جا هستند.
ما از نوادگان آنکه میگفت:
من هستم کورش هخامنشی
شاه جهان،شاه بزرگ،شاه دادگستر
اهورامزدای بزرگ سرزمین های جهان را
به کورش سپرد،
تا او به کشور ها آرامش و آزدی بخشد.
ما از نوادگان پندار نیک،
کردار نیک، و گفتار نیک هستیم

اهل ایرانم ...

اهل ایرانم

روزگارم بد نیست

سرزمینی دارم بهتر از  جان همه

و خدایی که در این حوالی است

 کنار ان ارامگاه کوروش

نزدیک تخت جمشید

من ایرانی مسلمانم

قبله ام بعد کعبه ایران است

جا نمازم خون شهیدان

مهرم خاک ایران

دشت بیستون سجاده من

من وضو با اب دنا میگیرم

من نمازم را وقتی خواندم که کاوه قیام کرد

وقتی که فریدون اوردوس کرد

من نمازم را پی خون لاله ها خواندم

اهل ایرانم

پیشه ام وطن پرستی